سلام!شبتون بخیر !
یه پارت خیلی خوب براتون اوردم خخخ. اها یه چیزی ، یادتونه وقتی راجر مرد و همه چیزو پاشوندم بهم گفتید میخوای این کند رو چجوری جمع کنی؟ خب اینجوری، الان فهمیدید چجوری جمعش کردم؟ هاها!بریم پارت
_____________
" زین ، وایسا " لیام اگه یه بار دیگه این رو تکرار می کرد عقلش رو از دست می داد .
همین مونده بود توی خیابون شلوغ فریاد بزنه که زین وایسه . پس ناچار قدم هاش رو به دویدن رسوند و بازوی زین روگرفت و متوقفش کرد " مگه با تو نیستم ؟"
زین با اخم سر چرخوند" چی میخوای؟"
" با من مثل جنده های اویزون رفتار نکن زین "بعد بازوش رو گرفت و کشیدش توی یه کوچه خلوت ،چون محض رضای خدا کسی نباید زین رو این اطراف می دید .
زین مثل پسر بچه های پنج ساله اخم کرده بود و پشت کلاه هودیش قایم شده بود "چی میخوای بگی لیام "
لیام مکث کرد و بلاخره بازوی زین رو رها کرد" کجا میری؟ خطرناکه ..میخوای قهر کنی جای دوری قهر نکن ، بعدش هم انقدر ضایع نباش"
حرف لیام مثل شعله زیر بنزین، زین رو بر افروخته کرد" ببخشید ، الان میرم دست نایل رو می بوسم که رفته بچه دار شده و خواهر منو برده از بچش نگه داری کنه "
لیام اخم کرد " از کجا میدونی ؟! شاید برنامه هردوشون بوده '
زین از ته دل خندید و لیام رو عقب هل داد" لابد بچه شایاست بیا بگو خجالت نکش"
لیام اخم کرد و بعد باز بازوی زین رو گرفت " داد نزن ..منظورم اون نبود"
زین تقلا کرد بازوش رو بیرون بکشه"خودتو زدی به نفهمی یا چی؟ من یادمه داداش اشغالت زنگ زد به شایا، باهم رفتن بیرون و بعد شایا با حال خرابش برگشت خونه و گفت دوست دختر داره "
ابروهای لیام با تعجب از هم باز شدن" چی؟ شایا راجع بهشون به تو گفت؟"
زین از بین دندون هاش غرید"به من نگفت! اسمشو نبرد نمی دونست من فهمیدم با نایل داره میره بیرون ، اون موقع گفتم به جهنم !بهترِ شایا ، نمیدونستم خواهرم عقلش رو از دست داده ارتباطش رو با این مرتیکه دو هزاری ادامه میده ! از اون بدتر بچه دار هم شده بوده"
ESTÁS LEYENDO
The doomed
Fanficبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...