هری واقعا شانس اورد که در حال بستن حوله دور کمرش بود وقتی که در باز شد ، عقب پرید و دستاشو با حیرت جلوی خودش گرفت "درر بزنید"
زین به نظر نمی اومد بخواد توضیح بده چرا در نزده .
"لویی کجاست؟"
اینکه اینجوری مچ شایا توی دست زین بود هری رو ازار می داد"حمومه ..چی شده؟"
"بش بگو زود بیاد اتاق خودش "
هری سر کشید تا قیافه شایا رو ببینه اما معلوم نبود "باشه "
و بعد زین بیرون رفت و هری اونقدری کنجکاو بود تا به لخت بودنش اهمیت نده و بعد از خبر دادن به لویی زودی به اتاقش بره .
درو باز کرد ، روی تخت لویی زین و راجر دو طرف شایا نشسته بودن و لیام ...هولی شت لیام با زیر چشم کبود روی صندلی نشسته بود و سرشو به عقب تکیه داده بود .خبری از نایل نبود.
هری باز پرسید "چی شده ؟"
و جلو رفت و چونه شایا رو بالا اورد ، ریملش روی گونه هاش ریخته بود .
"چی کارش دارید مثل مجرما کنارش نشستید ،پاشید ببینم"هری نمی تونست حدس بزنه چه اتفاقی افتاده ،فقط می دونست از ناراحتی شایا عصبانیه .
"بکش عقب هری ،مثل نایل ..این به تو ربطی نداره "
زین با اخم هری رو کنار زد ."دعوا کردید ؟" هری به لیام رو اورد .
و لیام فقط با چشمای بسته سر تکون داد .
"باهم دعوا کردید؟"
لیام باز هم سر تکون داد .
هری با احتیاط کبودی زیر چشم لیامو لمس کرد"چرا؟اینا زدنت؟"
"چیزی نیست "لیام از زیر دست هری خودشو عقب کشید .
"بین من و شایا قبلا یه چیزی اتفاق افتاده ..بچه ها فهمیدن"
راجر پوزخند صداداری زد.
هری به مسخره گفت "چی اتفاق افتاده ؟ باهم بودید؟"
لیام با بیچارگی سری به نفی تکون داد " فقط یه شب بود"
" پشمامممم" دهن هری از تعجب باز موند و سمت شایا برگشت .امکان نداشت!شوخیش ب نظر جدی بود.
"پشماممممممم"هری با خنده به میز تکیه داد و دستاشو روی سینه به هم قفل کرد .شایا و لیام؟؟
راجر چشماشو چرخوند "هری اگه میخوای بری تو مخمون از اتاق گمشو بیرون این اصلا چیز بامزه ای نیست "
BẠN ĐANG ĐỌC
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...