80

259 53 147
                                    

هری واقعا شانس اورد که در حال بستن حوله دور کمرش بود وقتی که در باز شد ، عقب پرید و دستاشو با حیرت جلوی خودش گرفت "درر بزنید"

زین به نظر نمی اومد بخواد توضیح بده چرا در نزده .

"لویی کجاست؟"

اینکه اینجوری مچ شایا توی دست زین بود هری رو ازار می داد"حمومه ..چی شده؟"

"بش بگو زود بیاد اتاق خودش "

هری سر کشید تا قیافه شایا رو ببینه اما معلوم نبود "باشه "

و بعد زین بیرون رفت و هری اونقدری کنجکاو بود تا به لخت بودنش اهمیت نده و بعد از خبر دادن به لویی زودی به اتاقش بره .

درو باز کرد ، روی تخت لویی زین و راجر دو طرف شایا نشسته بودن و لیام .‌..هولی شت لیام با زیر چشم کبود روی صندلی نشسته بود و سرشو به عقب تکیه داده بود .خبری از نایل نبود.

هری باز پرسید "چی شده ؟"

و جلو رفت و چونه شایا رو بالا اورد ، ریملش روی گونه هاش ریخته بود .

"چی کارش دارید مثل مجرما کنارش نشستید ،پاشید ببینم"هری نمی تونست حدس بزنه چه اتفاقی افتاده ،فقط می دونست از ناراحتی شایا عصبانیه .
"بکش عقب هری ،مثل نایل ..این به تو ربطی نداره "
زین با اخم هری رو کنار زد .

"دعوا کردید ؟" هری به لیام رو اورد .

و لیام فقط با چشمای بسته سر تکون داد .

"باهم دعوا کردید؟"

لیام باز هم سر تکون داد .

هری با احتیاط کبودی زیر چشم لیامو لمس کرد"چرا؟اینا زدنت؟"

"چیزی نیست "لیام از زیر دست هری خودشو عقب کشید .

"بین من و شایا قبلا یه چیزی اتفاق افتاده ..بچه ها فهمیدن"

راجر پوزخند صداداری زد.

هری به مسخره گفت "چی اتفاق افتاده ؟ باهم بودید؟"

لیام با بیچارگی سری به نفی تکون داد " فقط یه شب بود"

" پشمامممم" دهن هری از تعجب باز موند و سمت شایا برگشت .امکان نداشت!شوخیش ب نظر جدی بود.

"پشماممممممم"هری با خنده به میز تکیه داد و دستاشو روی سینه به هم قفل کرد .شایا و لیام؟؟

راجر چشماشو چرخوند "هری اگه میخوای بری تو مخمون از اتاق گمشو بیرون این اصلا چیز بامزه ای نیست "

The doomedNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ