هوا واقعا روز به روز سرد تر میشد !و این یعنی پاییز با اون همه محبوبیتش نزدیک نزدیک بود. اونقدر نزدیک که شایا فقط نیاز داشت نفس عمیق بکشه تا اونو توی خودش حس کنه . مطمئن بود نیمی از قلبش همیشه قرار دلتنگ پاییز بمونه .
خب دیگه ! معاشقه با پاییز کافی بود چون این حرفا و احساسات اصلا بهش نمی اومد ، پس دهنش و باز کرد تا زین و صدا بزنه .
"زین کدوم گوری هستی ؟من گشنمه و اگه تا دو دیقه ی دیگه پیدات نشه میذارم از ترس و گشنگی بمیری "قطعا اینا فقط محبت خواهرانه بود ! ولی زین حتی توی حیاط جلویی هم نبود ! پس شایا بازم اهی کشید و تصمیم گرفت دنبالش تا بیرون از خونه بره ، اما همین که خواست قفل در و باز کنه چیزی مانع شد و اونو از جا پروند .
چند لحظه مکث کرد تا شاید چیزی که شنیده بود توهم باشه ، اما با دوباره شنیدن صدا فهمید اشتباه نمیکنه اون واقعا یه سگ بود که پارس میکرد .
شایا چشماشو ریز کرد به طوری که مثل یه خط راست باشن ،سرشو به عقب چرخوند تا شاید توی حیاط چیزی پیدا کنه ولی اونجا هیچی نبود و نبود. پس بیخیال شونه بالا انداخت . حتما سگ همسایه است . به هر حال شایا از سگ نمیترسید .
در و باز کرد و سرشو از بین لولاش بیرون اورد ،سمت چپ و راست و کوتاه نگاه انداخت تا زین و پیدا کنه و پیداشم کرد ،ده متر اونور تر در حالی که سیگار بین لبش بود و دستاش توی جیبش .
شایا با خودش گفت "پوسی!"(همون ترسو )
خواست زین و بازم صدا کنه تا صداش بهش برسه ، ولی دوباره چیزی مانع شد ،که اینبار خود زین بود. وقتی اون در کمال تعحب سیگارشو در اورد و با تمام قدرت پارس کرد شایا واقعا هنگ کرد.
"بلادی هل !" با حیرت زمزمه کرد و بیشتر منتظر موند .ولی خب چیزی تغییر نکرد و زین فقط سه بار دیگه این حرکتو تکرار کرد.
"زین یه گرگینه اس ؟نه گرگینه که گرگه این داره به معنای واقعی پارس میکنه ! پس...پس حتما باید سگینه ای چیزی باشه ! وای ..یعنی منم سگینه ام ؟"
شایا به افکار چرت و پرتش ادامه داد .به هر حال زین چه سگینه بود چه نبود شایاخودشو جمع و جور کرد و با ترس قدم به جلو گذاشت .
"زین ...چرا داری پارس میکنی کودن؟"
زین حتما یه سگینه است ..
چون اونطوری که بالا پرید و دست و پاشو گم کرد خبر میداد که یه ریگی به کفششه.
"تو اینجا چی کار میکنی؟"
"تو داری پارس میکنی توام سوال میپرسی؟"
ESTÁS LEYENDO
The doomed
Fanficبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...