با صدای کوبیده شدن در ماشین از جا پرید و در تلاش برای حفظ کردن تعادلش چند باری تلو تلو خورد و بلاخره کارتن و تو بغلش بالا کشید و سوالی سمت صدا چرخید .جایی که هری با اخم غلیظش کنار ماشین خودش وایساده بود و برای هزارمین بار سپر ضرب دیده اشو بررسی میکرد .
"میدونی اینطوری که درشو میبندی فقط داری بیشتر خرابش میکنی"
هری با همون اخم سمت لویی برگشت که باعث شد لویی لبخند کج و کوله ای تحویلش بده .
"ماشین من تمام مدت تو پارکینگ شرکت بوده بعدشم که تو پارکینگ خونه تو ، واقعا دوس دارم بدونم کی همچین کاری با نازنینم کرده ؟"
لویی که بیشتر ازاون قدرت تحمل کارتون سنگین توی دستشو نداشت اونو روی کاپوت ماشینش گذاشت "احتمالا مال قبله ، تو حتی متوجه اش نشدی "
"بیخیال من این ماشین و دو ساله مثل دسته گل نگه داشتم ولی حالا دیگه بدرد نمیخوره!"
هری نالید و پاشو دوباره به لاستیک ماشین کلاسیک و مدل دهه نودیش کوبید .لویی حاضر بود قسم بخوره هری تمام مدت پشت چراغ قرمز داشته به کسی که اینکارو با ماشینش کرده رو فحاشی میکرده در حالی که لویی توی ماشین خودش ارامش بخش ترین سکوت و تجربه میکرد !
"اوه هزا ، شلوغش نکن ، ان فقط یه سپره ، من خودم با یه شرکت قرار داد دارم که برام ماشینامو اونطورکه میخوام میسازه ، میتونیم بسپریمش دست اون و ارگانیکشو تحویل بگیریم . یا اصلا بدیم یدونه نوشو بسازن "
هری ابرو بالا انداخت"یه لحظه صبر کن ، الان چی گفتی ؟تو ماشیناتو میدی مخصوص برات بسازن ؟"
لویی دستی پشت سرش کشید " yeah man"
هری نفسشو بیرون فوت کرد تا شاید جلوی ترکیدن مغزشو بگیره ! لویی واقعا کارای عجیبی میکرد ! درسته که اونا تو ثروت غنی ای غرق شده بودن ولی فقط میتونست بهترین ماشینو از بهترین نمایشگاه بخره نه اینکه بده یه ماشین مخصوص خودش بسازن !
لویی لازم دونست اضافه کنه "اونجوری میتونم رنگ ودیزاین داخلی و بیرونی و صد البته مدل موتورایی که برای ساختنشون استفاده میشه رو خودم انتخاب کنم "
هری قبول داشت که ماشینای لویی دوبرابر دیزاین قشنگ تر و عملکرد بهتری دارن ! تو این چند وقت بیشتر از همه همین یدونه ماشین و با خودش اینور و اونور میبرد ولی خب بودن روزایی که با ماشینای فوق لاکچری پیداش میشد .لعنت بهش لویی واقعا یه عوضیه خوش بخت بود !
"و حالا داری بم پیشنهاد میدی که ماشین منم میبری بدی به شرکتی که ماشینای خودتو میسازه ؟"هری که نیمتونست جلوی لبخندشو بگیره پرسید.
"چرا که نه ؟"لویی بازم لبخند زد و اینبار هری و وادار کرد تا با چند گام بلند دوتا ماشین و دور بزنه تا به لویی برسه ، بعد دستاشو دو طرف صورتش گذاشت و طوری محکم گونشو بوس کرد که لویی حس کرد مغزش جابه جا شد .
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...