s2_01

206 50 304
                                    

۱۳ ماه بعد /مارچ

" میبینی ؟ به نظر میاد هوا قرار نیست گرم بشه هنوزم سرد و ازار دهنده است " زین بینیش رو بالا کشید و تکیه اش رو به دیوار محکم تر کرد ، به طوری که بتونه از گوشه چشم به بیر‌ون پنجره خیره بشه . جایی که هیچ منظره جالبی به انتظارش ننشسته بود.

"کم مونده ، یه کم دیگه درختا شکوفه میدن "

زین سرش رو چرخوند و موهاش توی پیشونیش ریختن و کمی راه دیدش ر‌و بستن ، ولی کمی تکون کافی بود تا از جلوی چشم هاش کنار برن .حالا تصویر واضح بود . حالا تصویر راجر که برعکس روی صندلی نشسته بود و چونه اش رو روی صندلی تکیه داده بود کاملا به چشم های زین می اومد .

موهای راجر به بلندی خودش نبودن ، هنوز کوتاه و اصلاح شده بودن .

زین سرش رو به تایید تکون داد" خوبه ، یکم دیگه گرم بشه و بعد از این مهمانسرای لعنتی بیرون میریم ..دیگه حوصله ام رو سر برده ، مدتی میشه اینجاییم و من از اتاقش خسته شدم "

راجر اه کشید " منم همینطور ، بوی نم میده "بعد طوری که هر وقتی حوصلش سر می رفت انجامش می داد نوک کفشش رو روی زمین کشید .

زین تک سرفه ای کرد و دوباره به بیرون خیره شد "مهمانسرای قبلی مورد علاقم بود ، ولی مجبور شدیم ازش بیایم بیرون چون بابا بزرگ پیدامون کرد ..یادته چه قشقرقی به پا کرد دیگه ؟"

"نه ، یادم نیست "

زین اخم کرد و سمت راجر برگشت " چرا؟ مگه میشه یادت نباشه ؟ همه جا ابرومونو برد برای اینکه بتونه برمون گردونه "

"شاید چون اونجا نبودم "راجر لب هاش رو به هم‌فشرد .

"اونجا نبودی؟ ولی من اونجا بودم که "

" اونجا بودی و هوشیار بودی "

"ربطش چیه ؟ "

زبون راجر لب پایینش رو خیس کرد " شاید ربطش با اینه که من واقعی نیستم زین ،توهم ذهنتم "

اخم های زین با ناباوری به هم پیچیده شد و حس کرد چیزی راه گلوش رو بست . همیشه اینجور مواقع به سراغش می اومد . موقع هایی که راجر می گفت واقعی نیست ! راجرلبخند شرمساری زد و نگاهش رو از زین گرفت .

زین احساس حالت تهوع کرد . سرش رو پایین اورد و با دیدن سرنگ توی ارنجش حس کرد کسی بهش سیلی زد . نه! بازم گول خورده بود .

هنوز به سختی نفس می کشید .

دستش به ارنجش رسید و سرنگ و ازش بیرون کشید بعد سوزششی که احساس کرد باعث شد از جا بپره و بفهمه بازم داشته بالا می اورده .

The doomedWhere stories live. Discover now