سلام ، این پارت خیلی خیلی خیلی مهمه، حوصله به خرج بدید و درست حسابی بخونیدش، پارت بعدی هم خیلی مهمه ،کلی اتفاق قرار بیفته پس بخونید و نظرتون رو بهم بگید حتما حتما ، این همه پارت نوشتم برسم اینجا، نادیده اش نگیری تا بقیه اش رو زود بدم بهتون
تارای ۱۴ ساله بهم افتخار میکنه .
اها راستی بگم که خیلی کیف کردن وقتی تعداد زیادیتون بهم گفتید لری نه تکرار میشه نه تکراری ، وقتی میگید د دومد خاصه خیلی کیف میکنم 😭از ذوق مردم😭
خلاصه بریم برای پارت ؛)
___________________Me and the devil, walking side by side
_______________لویی برای بار هزارم توی موهاش دست کشید تا کمی مرتب تر به نظر بیان ، قبل از اینکه نگهبان در و باز کنه و ماشینش رو داخل حیاط ببره .
شایا به ارومی هشدار داد " کنترلت رو از دست نده لویی ، درستش میکنیم "
لویی فقط زمزمه کرد " دارم از استرس میمیرم..به بیل زنگ بزن ، بیلی لعنتی چرا از دست رس خاموشه؟ " این که بیل طبق معمول ناپدید شده بود خبری بود که خبر چین لویی بهش گفته بود.
بعد ماشین رو با صدای بدی متوقف کرد . فاصله باز کردن کمر بند و بیرون رفتنش از ماشین یه چشم بر هم زدن بود ، چون النور دقیقا توی حیاط بود.
به پهنای صورتش اشک می ریخت و ادم های یاسر سمت خونه می کشیدنش . با دیدن لویی جیغ کشید و سرش رو سمتش چرخوند " لویی ، لویی بهشون بگو کار من نیست ، نذار ببرنم "
چشم های لویی گشاد شد و حس کرد قلبش از تپش ایستاد ، خواهش نقطه ضعف لویی بود. ترسیدن ادم های مهمش بد تر از اون . همون جا کنترلش رو از دست داد .
" وایسید ببینم ..وایسید کجا می بریدش؟"
شایا اه کشید و با عجله خودش رو به لویی رسوند . هنوز بخشی ازش به النور مشکوک بود، دست خودش نبود ، ذاتش بد بین شکل گرفته شده بود ، برای همین الان به اندازه لویی حرص و جوش نمی خورد .
النور دستش رو سمت لویی دراز کرد شاید که لویی بتونه متوقفشون کنه، شاید که، صد در صد لویی متوقفشون می کرد .
" ولش کنید " لویی افراد رو کنار زد و به النور رسید . دستش رو گرفت و عقب کشیدش .
کی جرأت داشت به لویی بگه دستور یه چیز دیگه است ؟
" چه خوب که موش های خونه ام هنوز خبر هارو به دستت می رسونن"
شایا سرش رو سمت یاسر چرخوند، ولی لویی مشغول در اوردن کتش و انداختنش روی شونه های برهنه و نحیف النور بود .
شایا سلام کرد و یاسر فقط براش سر تکون داد . از پله های جلوی خونه اش پایین اومد و مقابلشون قرار گرفت" داشته از حساب هام پول برداشت می شده ، و یکی تا الان ازم مخفی نگهش داشته ، خب این یعنی دزد حساب هام همون کسیه که حساب هام دستشه و الان داره اینجوری اشک میریزه ، النور من تورو دزد تربیت کردم؟"
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...