یه سری از کامنتای پارت قبل موند که جواب ندادم:( سر فرصت جواب میدم ببخشید بیشتر وقتمو میذارم روی نوشتن ..این پارت خیلی خیلی خیلی مهمه، اندازه کله من.
You are gone gone gone away I watched you disappear all that left is the ghost of you
Now we are torn torn torn apart there is nothing we can do just let me go we'll meet again soon.اهنگ _paradise _ Lana delray
و بعد باز هم وقتی زین شمارش ثانیه ها از دستش در رفت راجر اونجا بود . کنارپنجره نشسته بود و گاهی اتصال نگاهش رو از دست میداد، چون باد می وزید و پرده بینشون قرار می گرفت.
"متفاوت به نظر میای" راجر زمزمه کرد و زین از نگاه کردن به سقف دست بر داشت .
توی خونه ای بود که هفته پیش ازش فرار کرده بودن، اومده بود وسایلش رو برداره و یه کار ناتموم رو تموم کنه . افتاب به زحمت گرما ایجاد می کرد .
زین تعجب نکرد که توی خونه با یه جسد گندیده مواجه نشد ، چون همدست کسی که کشته شد هنوز زنده بود ، احتمالا اون افتضاح رو جمع کرده و برده تا خبر مرگ همکارش رو به هر خری که ازش دستور می گرفت برسونه.
"تو همیشه فکرمو می خونی " زین به ارومی گفت .چون موادی که توی رگ هاش تزریق کرده بود روش غلبه کرده بود متوجه این نمی شد که شاید بخاطر اینه که راجر دقیقا خود فکرشه .
"چی شده "راجر کتفش رو به پنجره تکیه داد.
"می دونی که دوست ندارم از این احساس معلق بودن دور بشم ..میدونی این حس که انگار روی اقیانوس دراز کشیدم و با تو حرف میزنم چقد بهم احساس امنیت میده مگه نه ؟"
افتاب باعث درخشش چشم های راجر شد "میدونم "
"هیچ درمانی براش وجود نداره ..برای تک تک خاطراتی که من از وقتی به یاد میارم تو توشون بودی .انگشت شماره چیزی توی ذهنم باشه و تو توش نقشی نداشته نباشی ..هیچ درمانی برای خاطراتت وجود نداره ..یه سال گذشته و هنوز صدات توی مغزمه ..به هر دری زدم ، به این موادای لعنتی پناه بردم که ببینمت .."
راجر از جاش تکون نمی خورد محکوم بود اونجا بایسته و حرف های زین رو بشنوه در حالی که حتی نگاهشم نمی کنه.
"خلاصه که دست از سرم بر نمیداری ..روحت همه جا باهامه و من بعضی وقتا فراموش میکنم تو اون ور اتاق با یه مداد توی دستت در حال طراحی ننشستی "
"باید بیخیالم بشی زین "
وقتی راجر اینو به زبون می اورد صداش می لرزید و مردد بود .انگار فقط گفتش که زین مخالفت کنه و بگه نمیتونه انجامش بده.
"همه همینو میگن ..ولی کنترلش از دستم خارجه ..هیچ ارامشی وجود نداره ..تو خواب، بیداری همه جا جا باهامی ..همه میگن بیا اوضاع رو درست کنیم ...شاید به این مرحله برسیم که همه چیز خوب به نظر بیاد ولی من هنوزم ارزو میکنم کاش مرده بودم...مثل تو "
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...