هاییییی! بیاید بعد مدت ها یکم پارت خوشحال کننده تر بگیرید فضا عوض شه ^^
تارای ۱۴ساله بهم افتخار میکنه وقتی بفهمه تا پارت ۱۰۰نوشتم!صد پارت نوشتم بهم جایزه کامنت بدید😡وای من وقتی یکی پشت سر هم میشینه به پارتا ووت میده هی منتظرم وقتی تمومش میکنه یه بازخورد به من بده😭بعد هی ایگنور میشم
ایگنورم نکنید بازوخورد بدید بوس خدافس ^^
____________
خونه یه یخبندان به تمام معنا بود.زین حاضر بود قسم بخوره وقتی بیرون بود گرمای بیشتری حس می کرد تا وقتی که داخل خونه بر گشت . دست هاش رو داخل کاپشن سرمه ایش فرو برد و موهاش رو که روی پیشونیش ریخته بودن کنار زد .
توی نشیمن کسی رو پیدا نکرد پس خیلی اروم خواست رد بشه و برای چک کردن اوضاع راجر و چری روی نوک پا سمت اتاق بره .
"زین .." صدای لیام متوقفش کرد.
و حالا فهمید نشیمن اونقدر ها هم خالی نبوده ، لیام روی کاناپه بود و زیر پتو پناه برده بود .
"هنوز اینجایی!"زین لبخند زد و به ارومی سمت لیام رفت ، بعد روی زمین روبه روی کاناپه نشست .
لیام یکی از ابروهاش رو بالا انداخت " شب رو پیش شیلا می موندی ..اینکه ولش کنی بیای یکم زشت نیست "
و زین دوباره رنگ عوض کرد . مسخره بود که جدیدا انقدر لیام خجالتش میداد ، شایدم به خاطر این بود که همه میخواستن توی سکس لایفش دخالت کنن.
"اینطوری نیست ..خودشم نمیخواست بمونم "
حالا هر دو ابروی لیام بالا پرید و دستش رو زیر سرش گذاشت تا ارتفاع بگیره .
"چرا ؟ باید یاد بگیری با دخترا چطوری رفتار کنی ..همه مثل مگان از سنگ نیستن" لیام از قصد داشت سر به سر زین میذاشت؟ صد در صد! متلک انداختن بهش نوع جدید ابراز علاقه لیام بود.
"لیام دست از سرم بردار " زین چشم هاشو تو حدقه چرخوند توی دلش ارزو کرد لیام دست از سرش برنداره.
بعد لیام کمی جلوتر اومد "زین ..چیکار کردی که دلش نخواست پیشت بمونه "
و بعد زین نتونست از ارتباط چشمی که لیام ایجاد کرد فرار کنه"لی..من..من اصلا ..باهاش نخوابیدم "
و بعد لیام لبخند زد. یه لبخند که انگار یه شرط بندی روی اسب مسابقه رو برنده شده "می دونستم "
ارتباط چشمی قطع شد "از کجا میدونستی "
لیام به لب هاش زبون زد و به نشونه فکر کردن چشم هاش رو چرخوند "نمیدونم..فقط می دونستم ..تو برای روکم کنی کاری که دلت نخواد و انجام نمیدی ..میدونستم از شیلا خوشت نمیاد "
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...