نایل دستشو روی ساعد راجر که حالا نفس کشیدن و براش سخت کرده بود گذاشت، با انگشتاش فشاری بهش وارد کرد و با صدای گرفته تیکه تیکه گفت "خ.خیل..ی خب..نمیتون...نمیتونم نفس بکشم..."
شایا با انزجار نگاهشو از لیام گرفت و با خیره شدن به چشمای راجر بهش اشاره کرد که اجازه بده نایل حرف بزنه، پس راجرم بدون اینکه خودش بخواد پهلوی نایلو گرفت و با سرعت اونو به جلو هل داد و نایل نتونست جلوی برخوردش با میز و بگیره.
بلافاصله دستش روی گلوش نشست و خیلی سریع تنفسش به حالت اول برگشت و گفت "اینجوری بهتره، تا وقتی برای دعوا تلاش کنیم به هیچی نمیرسیم"
"نچایی"
راجر نسبتا بلند گفتو خیلی عادی، بدون اینکه حرکاتش نشون بدن که لحظه قبل درحال خفه کردن نایل بوده سمت زین حرکت کرد
و وقتی دستشو رو شونه زین گذاشت زین هم، به اطاعت از فشار اوردن به گلوی هری دست برداشت و اونو به جلو هل داد.
هری با سرفه های شدید رو زمین زانو زد و هر دقیقه بلند تر سرفه میکرد. لیام که از اوضاع اشفته اتاق به شدت متنفر بود دستی تو موهاش کشید و بعد از فشار اوردن به شقیقه هاش اروم پشت میزش نشست.
به خودش گوشزد کرد "کسی تو اون اتاق به جون تو و نایل و هری اهمیت نمیده لیام، عقلتو بکار بنداز و بزار بگن چی از جونت میخوان!"
ولی مشکل اینجا بود که لیام دیگه نمیتونست تمرکز کنه، دمای بدنش پایین اومده بود و سرد شدن نوک انگشتاشو حس میکرد.
حتی برخورد نسیم ملایمی که از پنجره نیمه باز میوزید هم باعث لرزش چند لحظه ای تنش شده بود.از طرف دیگه سرفه های هری هم نگرانش میکرد و اون رو یاد خریت چند دقیقه پیشش میانداخت، پس فقط سرشو بالا گرفت تا اوضاع هری رو ببینه.
انا وقتی نایل رو دید که کنارش زانو زده و تلاش میکنه تا هری از لیوان ابی که دستشه بنوشه خیالش راحت شد.
رفته رفته سرفه های هری قطع شد و حالا دوباره سکوت تو اتاقک کوچیک اونها فرمانروایی میکرد.
لیام نگاهشو بالا اورد و به ترتیب نگاهی به راجر زین و شایا انداخت که کنار هم شونه به شونه ایستاده بودن و با نگاه های بی تفاوت اونارو برانداز میکردن...
"بیاید دوباره از اول شروع کنیم، شاید شروع بهترمون به اینجا ختم نشه"
شایا شونه بالا انداخت و دوباره لیامو مخاطب قرار داد.لیام بزاقشو قورت داد و تلاش کرد حالا با خونسردی که داره مشکل رو حل کنه و یا حداقل بدون جر و بحث و خشونت به توافق برسن!
YOU ARE READING
The doomed
Fanfictionبه تئاتر تاملینسون ها خوش اومدید. برای ادامه بقا ، قوانین رو رعایت کن .یک ،به هیچ کس اعتماد نکن.دو، نقطه ضعفی برای خودت باقی نذار و سه تا میتونی از بیننده ها سوءاستفاده کن.حالا باید نقابی از بی نقصی به چهره بزنی و نذاری کسی بویی ببره اینجا واقعا چه...