❤ووت یادتون نره ❤
جلوی در سر خورد و نشست ..
حسه حقارت داشت ... حسه بدبختی ... حسه بیچارگی ...+ لیاقتت همینه بیون بکهیون ... لیاقته ترسوعایی مثله تو همینه ، کی میخوای بفهمی قرار نیس کسی هیچوقت با تو همراه بشه ، کی میخوای یاد بگیری که تو حتی ارزشه اینکه باهات مثله ادم رفتار کنن رو نداری ... چرا ... چرا نمیفهمی که تو دیگه بیون بکهیون قبلی تک پسر جوونه بهترین تیرانداز کشور نیستی ... انقدر سخته فهمیدنش ؟ تو الان یه احمقی که حتی جرئته گرفتنه انتقامه خانواده و خودش رو نداره ، تو فقط یه
ترسویی ... ترسو.فریاده بلندی کشید و زانوهاشو توی شکمش جمع کرد ... کای چطور تونست باهاش اونطوری رفتار کنه ... ادما چطور میتونن انقدر راحت زیره پاشون خوردش کنن ... چرا باید بین یه مشت ادمه قوی تر از خودش اینطوری گیر میکرد ... چرا فقط یه نفر به این فکر نمیکرد که اونم ادمه و نباید هر موقع که خواست باهاش خوب باشه و هر موقع خواست بد ...
+ چرا باید جدیدا احساساتم انقدر عجیب بشه ... چرا هر موقع میبینمش یادم میره که اون کیه و من کیم ... چرا وقتی از گذشته تاریک و پیچیدش بهم میگه حس میکنم منم باهاش بین اون تاریکی دارم غرق میشم ... چرا حتی الانم دارم بهش فکر میکنم
سرشو گذاشت روی زانوهاشو سعی کرد بغضی که هر ان ممکن بود بشکنه رو قورت بده... این روزا کارش فقط شده بود گریه و گریه ... سالها توی تنهایی و تنفر زندگی کرد و بارها بین کابوسای واقعی و غیر واقعی زندگیش، مرگو حس کرد ولی اشک نریخت ولی حالا ... حالا شده مثله یه دختر بچه کوچولو که هر روز در حاله ابغوره گرفتنه ...
+ مگه نمیگن بعده هر غمی خندست و بعده هر خنده غم ، مگه نمیگن دنیا پر از عدالته...پس چرا من هیچی نمیبینم ، خسته ام از بغض از نفرت از فکر ، خسته ام ، چرا عدالتی که همیشه حرفش هست با من دشمنی داره چرا ؟
از جا بلند شد و رفت سمته تخت و خودشو پرت کرد روش ...
+ کاش فقط یه ادمه معمولی بودم ... اونموقع یه ادم به اسمه کای توی زندگیم پیدا میشد و بهم میگفت بیا باهم زندگی کنیم و من کاری میکنم که همونطور که من دوست دارم توام منو دوست داشته باشی و بعدش منم قبول میکردم ... اگر اینطوری میشد ارامش داشتم دیگه نه ؟!! ولی نه من اون ادمه معمولیم نه کای ، توی این زندگی اون پیشنهاد داد و من ردش کردم این چیزیه که باید اتفاق میفتاد ، چیزی که برای هردومون خوبه .
غلتی زد و روی شکم خوابید و خیره شد به یه گوشه ...
+ اگر من و اون یه ادمه عادی بودیم چی ؟ اگر اونم جای اون زندگی تاریک ، اونم زندگی عادی داشت چی ؟ یعنی هیچوقت همو نمیدیدیم ؟ خیلی خوب میشد نه ؟ یه زندگی عادی ... زندگی عادی من ! چطور میشد ؟! شاید منم مثله بابام یه قهرمان تیراندازی بودم یا شایدم کنار دستش توی باشگاهش کار میکردم ... چقدر خوب میشد .
YOU ARE READING
𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓
Actionهمه چیز از یه نقطه شروع میشه به اسم نفرت ... نفرت از خودمون ، نفرت از زندگیمون ، نفرت از گذشته و ایندمون و نفرت از اون ... اون کیه؟ ... اون همون نقطه شروع منه ... کسی که قراره پایان من باشه یا شایدم بهتره بگم پایان هر دومون ... 🔥 امپراطور 🔥 ✔کاپل...