part1

2.3K 248 62
                                    

بیحوصله لیوانه ویسکیشو دستش گرفت ... زل زد به ادمایی که اون پایین داشتن مثلا میرقصیدن ولی هر کاری میکردن جز رقص ... محتویاته لیوانشو سر کشید ، خواست پرش کنه که یکی زودتر بطری رو برداشت ، با پوزخند به دختره رو به روش نگاه انداخت و بدون حرف لیوانشو برد جلو...

دختر با عشوه لیوانو براش پر کرد و کنارش نشست .

بدون اینکه اهمیتی بهش بده دوباره نگاهشو داد به مهمونی و دستاشو گذاشت رو پشت مبل چرمی، دختر با این حرکتش موقعیت بهتری داشت تا خودشو تو بغل مرد به نمایش بزاره با اینکه میدونست قرار نیس توجهی بگیره ولی خب اینکه بقیه میدیدن که تونسته تو بغله امپراطور باشه براش کافی بود.

با گستاخی تمام دسته امپراطورو گذاشت روی قسمت لخت پاش و با افسونگری نفسشو پخش کرد روی گردنش.

امپراطور نگاه تاریکشو به دختره تو بغلش که داشت برای جلب توجهش تلاش میکرد داد ، به ارومی دستشو روی پاهای دختر تکون داد ... به وضوح میتونست برق چشماشو ببینه ....

اون احمق با خودش چه فکری کرده

با پوزخند سرشو برد نزدیکتر و فشاره دستشو زیاد کرد ....

-بقیه بهش میگن نصیحت من میگم توصیه قبل مرگ یادت باشه هیچ وقت از حده خودت نگذری...اوه البته فک نکنم دیگه وقتی برای استفاده از توصیم داشته باشی نه ؟ پس شاید برای زندگی بعدیت به کار بیاد .

صداش اروم بود ، ولی به قدری سرد و بیحس بود که باعث شد عرقه سرد روی کمر دختر بشینه انگار که یکی داشت میکشیدتش توی سیاهی و وحشت...

قیافه ترسیده و پر درده دختر با چشمای اشکیش جذاب تر بود براش تا اون افسونگری احمقانش..

بدون اینکه فشار دستشو کم کنه یا قصدی داشته باشه برای برداشتنش لیوانشو سر کشید ، تلخیش ارومش میکرد...

نگاهشو داد به سمت دختر از قیافش میتونست بفهمه که چقدر درد داره ولی جرئت نداره که چیزی بگه پوزخند همیشگیش دوباره کنار لبش جا خوش کرد...

این لیاقت کساییه که حماقت میکنن...

دستشو برداشت و راه افتاد سمت راهرو...

صداها و صحنه های اونجا هیچکدوم براش جذب نبودن در واقع برای کسی که سرش در حاله ترکیدنه حال بهم زنم بودن.

وقتی از دید نگهبانا خارج شد دستشو گرفت به دیوار... سرش تیر میکشید ....

-اه لعنتی چه مرگته

دردش به قدری زیاد بود که میتونست همین الان با اسلحش مغز خودشو بترکونه تا دیگه حسش نکنه.

گوشیشو در اورد و مختصر و کوتاه خبر داد که داره میره و بدون هیچ حس گناهی دستور داد تا جنازه اون دخترو بزارن کناره بقیه برای معامله.

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now