part 10

612 162 31
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه💜

با حسه سردی ابی که رو صورتش ریخته میشد با وحشت چشماش رو باز کرد ...
شوک زده به اطرافش نگاه کرد ... همونجا بود ... هنوزم توی همون قفس بود ... کابوس نبودش ... واقعیت بود ...
-بهوش اومد ؟
با صدای اشنایی که به گوشش رسید پشتش لرز افتاد ...
یونگ  جلوش ایستاد و لبخنده کثیفی زد ...

-بالاخره بیدار شدی ... دیگه داشتم مطمئن میشدم که اولین شبمون قراره خراب بشه ...

بکهیون تند تند نفس میکشید ... تنها چیزی که میتونست بهش فکر کنه فرار بود ... باید از اینجا فرار میکرد ...
با سختی خودشو تکون داد تا شاید بتونه ازاد بشه ... مچه دستاش میسوخت و مطمئن بود که زخم شده ولی بی اهمیت بهشون خودشو تکون میداد ...
یونگ با لذت بهش خیره شده بود ... اون نوره قرمز روی بدنش ... اون پوسته سفیده بدونه نقص ... اون صورت ترسیده و زیبا ... همشون داشتن انتظارش رو میکشیدن ... انتظاره اینکه با دستای اون تزئین بشن ... انتظاره اینکه با دستاش نقاشی بشن ...

بکهیون به نفس نفس افتاده بود سینش خس خس میکرد ...

+آزادم کن

یونگ خنده ای کرد و یه قدم بهش نزدیک شد

-چشم آزادتم میکنم ولی قبلش بیا با هم یکم خوش بگذرونیم ... تا الانم زیادی منتظرم گذاشتی ... هر کسه دیگه ای بود توی همون بیهوشی کارشو تموم کرده بودم ... ولی تو ...

دستشو اورد بالا و صورتش رو نوازش کرد ...

-ولی تو ارزشه صبر کردن داری ... میخوام لذت رو توی چشمای وحشیت ببینم ...

شصتش رو کشید روی لبای سفید شده بکهیون ...

-وقتی ناله میکنی ... میخوام بشنومش...میخوام با صدای ناله هات ارضا بشم ...

از حرفاش حسه انزجار بهش دست داد ... صورتش رو کشید عقب و خودش رو از دسته چندشش دور کرد ...

+ من نمیزارم به خواستت برسی حیوونه کثیف

توقع داشت یونگ با این حرفش عصبی بشه ولی انگار داشت بیشتر لذت میبرد و این بیشتر میترسوندش ...

-ولی تو همین الانم توی دستای منی ... تو الان برای منی ... الماسه من ...

بکهیون شدید خودشو تکون داد و فریاد کشید
+ من برای تو نیستم پیرمرده عوضی ... نمیزارم بلایی سرم بیاری ... شماها یه مشت هرزه ی کثیفید

صدای خنده های بلند یونگ بین فریاداش گم شد و باعث شد بکهیون واقعا ایمان بیاره که اون یه هیولایه واقعیه ...
یونگ جلو اومد و فکش رو بین دستش گرفت ...
-هی هی پسر اروم باش ... داری انرژیتو از بین میبری و این برای خودت بد میشه ... قراره امشب ما یه شبه طولانی داشته باشیم و من اصلا دوست ندارم که قبله اینکه من کارم باهات تموم بشه از حال بری

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now