عصبی همه وسایل اتاق رو بهم ریخت ...
سوهوش ترسیده بود ... سوهوش تنها بود ... سوهوش گریه میکرد ...فریادی کشید و مشتش رو کوبید به دیوار ...
+ میکشمت ... میکشمت جانگ ییشینگ لعنتی ... با دستای خودم خفت میکنم .با فکری که از ذهنش گذشت رفت سمت تلفنش و شماره رو گرفت ...
+ جواب بده لعنتی ... جواب بده .
با بوق ممتند کلافه یه بار دیگه شمارش رو گرفت ...
-چیشده ؟
+ سوهو ... همین الان باید نجاتش بدیم ... اون تنهاست .... حالش بد بود ... باید نجاتش بدیم ... حتی توام بهم کمکی نکنی خودم میرم ... باید نجاتش بدم ... باید...
-صبر کن پسرم ... چت شده ... چرا انقدر پریشونی ؟
سهون عصبی دستش رو مشت کرد ...
+ نمیفهمی ؟ میگم باید برم سوهو رو همین الان نجات بدم و توام باید کمکم کنی.
-مگه میدونی کجاست ؟
+قرار بود تو ردش رو بزنی ...
-نمیشه ... تلاش کردیم ولی نمیتونیم پیداش کنیم ...
+پس دقیقا چه غلطی کردی ؟
با فریاد گفت و مشتش رو دوباره کوبید به دیوار و اهمیتی به درد شدیدش نداد ...
-صبر داشته باش ...
+صبر ؟ تو واقعا نمیفهمی ؟ یا خودتو زدی به نفهمی ؟! ... من باید همین الان نجاتش بدم و حتی شده خاک شهرو برای پیدا کردنش الک میکنم .
-پیداش میکنم ... بهم دو روز وقت بده ... اگر بیفتی خودت دنبالش از کجا معلوم اون نفهمه و ازت دور تر بشه ؟ ... من برات پیداش میکنم فقط یه مدت کوتاه صبر کن...
سهون اهی کشید ... چرا کسی نمیفهمید که دیگه تاب و تحمل نداره ... چرا نمیفهمیدن روزهاست از خواب و خوراک افتاده و داره عذاب میکشه ... چرا درک نمیکردن که از وقتی صدای گریونش رو شنیده داره میسوزه ؟ ... انگار که وسط گودال اتیش انداخته باشنش و کم کم اتیش داره گوشت و استخونش رو اب میکنه...
اه سوزانی کشید و به دیوار تکیه داد ...
+سوهومو میخوام ... هر کاری بگی میکنم ولی پیداش کن ... باید برش گردونم ... حالش بد بود ... خیلی ترسیده بود ... التماست میکنم نجاتش بده ... حاضرم همه دار و ندارمو بهت بدم ولی پیداش کن .
صداش مظلوم و بغض الود بود ... صداش پر از التماس و خستگی بود ... پر از درد ... دردی از سر دلتنگی ...
-پیداش میکنم برات ... صبر داشته باش ... بابا برای تو هر کاری میکنه .
سهون تلفن رو قطع کرد و سر خورد نشست زمین ...
نگاهش رو به دستش داد ... دستی که تاوان عصبانیتش رو داده بود ...
اشکاش از گوشه چشمش ریختن و چونش شروع کرد به لرزیدن ...
YOU ARE READING
𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓
Actionهمه چیز از یه نقطه شروع میشه به اسم نفرت ... نفرت از خودمون ، نفرت از زندگیمون ، نفرت از گذشته و ایندمون و نفرت از اون ... اون کیه؟ ... اون همون نقطه شروع منه ... کسی که قراره پایان من باشه یا شایدم بهتره بگم پایان هر دومون ... 🔥 امپراطور 🔥 ✔کاپل...