part 74

323 108 180
                                    


 
لیوان قهوش رو نزدیک لباش کرد و مقداری ازش نوشید ... تلخیش حس خوبی بهش میداد ...

از علاقه های این روزاش نوشیدن اروم قهوه بود ... کم کم مزه کردنش براش لذت بخش بود ...

خیلی وقت بود  به هیچ چیزعلاقه نداشت ولی حالا ... حالا داشت کم کم از زندگی لذت میبرد ...

اون مثل یه ادم عادی کاری که دوست داشت رو میکرد و پول در میاورد ... مثل یه ادم عادی پولش رو صرف خرید و نیازاش میکرد و در ارامش از زندگیش لذت میبرد...

شاید توی تمام عمرش هیچوقت چیزی به اسم زندگی اروم و بیصدا نداشت ...

یه زندگی فارغ از هر چی استرس و نگرانیه ...

اون چیزای زیادی از دست داده بود ... اون خونای زیادی دیده بود ... اشکای زیادی ریخته بود و حالا به جواب همه اونا رسیده بود به اینجا ... یه زندگی اروم ...

نفس عمیقی کشید و از جا بلند شد لیوانش رو شست ...

نگاهش رو تو خونش چرخوند ...

یکم وسایل رو جا به جا کرده بود ... یسری وسایل جدید گرفته بود ... صرفا چون میخواست زندگی کنه ...

بار ها به رفتن از اینجا و دور شدن از گذشتش فکر کرده بود ولی هر بار قلبش پریشون شد ...

اون اینجا بین خاطراتی که زور میزد فراموش کنه داشت زندگی میکرد و بعد از روزهای زیادی تونسته بود که همه چی رو به خاطره ها بسپره ...

رفت سمت کمدش و لباساش رو عوض کرد ...

به ارومی دکمه های پیرهن مشکیش رو بست ...

یکم استرس داشت ...

امروز قرار بود بره به دیدار ادمای قدیمی ... ادمایی که ماهاست سراغشون رو نگرفته ... ادمایی که جزوی از همون خاطرات فراموش شده اند ...

شاید اگر نمیرفت هم برای کسی مهم نبود ولی اونا برای یه زمانی و یه روزی از زندگیش کسایی بودن که گاهی دستش رو گرفتن ...

رفتن به دادگاه فرقی به حال کای و اینده نامعلومش نمیکرد ولی همین کای روزهایی بود که در اوج تنهاییش یه دست کمک بود ... حتی ممکن بود کای اصلا اون رو نبینه ... وقتی که خودش گوشه زندان میخوابید و منتظر دادگاهش بود ... اون روزا نه کسی رو میدید نه صدایی میشنید ...

کتش رو برداشت و نگاه اخری به خودش تو ایینه انداخت ...

این انعکاس شبیه اون بیون بکهیونی که اونا دیده بودن نبود ... حتی خودشم گاهی با این مرد نااشنا بود ...

سری تکون داد و رفت سمت در ...

دوست نداشت دیر کنه ...

به لطف زندگی این روزا وسواس عجیبی هم افتاده بود تو جونش ... وسواس تمیزی ... وسواس ساعت ... وسواس فکری ...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now