part 65

241 99 54
                                    


 

گیج به اطراف خیره شد ...

گرسنه بود ...

تشنه بود ...

خوابش میومد ...

دیگه نمیدونست چقدر و چند ساعت شده که گوشه این اتاق نشسته و منتظره ببینه چه بلایی سرش میاد ...

مادرش مرد برای دومین بار و اون تا الان اشکی نداشت برای سوگواریش ... دیگه اب سرش گذشته بود ...

اون پیرمرد با وجود زخمی بودنش توی اتاق زندونیش کرد و بکهیون نمیدونست کجاست ...

دیگه از چانیولم نا امید شده بود و تنها امیدش فقط این بود که زنده باشه ... مهم نیس توی همین اتاق بمیره ، دیگه هیچی اهمیت نداره ... شاید واقعا وقت تموم شدن این بازی دراماتیک و مسخره رسیده ... شاید از اولشم زندگیش قرار بود یه برگه سفید و مچاله شده باشه ... بدون عنوان بدون هیچ رنگی ... تنها و خسته کننده.

با صدای باز شدن قفل در از گوشه اتاق بلند شد ...

مرد نگاه ترسناکش رو بهش داد و اومد سمتش و شونش رو گرفت و بی ملایمت دنبال خودش کشید ... انگار که اونم از این بازی طولانی خسته شده بود ...

باید شکایت میکرد ولی حرفی نزد ... یه موقعایی ادم باید دست از دست و پا زدن برداره تا کمتر غرق بشه ...

به همون نیمچه سالن کذایی که رسیدن بالاخره قیافه نحسش رو دید ...

رو ویلچر نشسته بود ....

مرد به جلو هولش داد و مجبورش کرد زانو بزنه ...

بهش خیره شد ... اون مرد روی ویلچر اشنا و نااشنا بود ...

این پیرمرد همون یونگ معروف بود که حتی پا تو سن گذاشتنم نتونسته بود کمرش رو خم کنه و حرص و طمع از دوران جوانی هم توانمند ترش کرده بود ...

ولی الان عجیب چین های روی صورتش و تارهای جدید سفیدش توی ذوق میزد ... حتی اون حلقه سیاه رنگ دور چشمش و پوست رنگ پریده هم با ماهیت اون پیرمرد رومخ و بد ذات در تضاد بود ...

رد نگاه خالیش رو گرفت و به تخت رسید ...

با دیدن اون زن پشتش لرزید ... هنوز اینجاست ؟ ...

-برو نزدیکش ...

گنگ نگاهش رو به یونگ داد ... چی گفت ؟!

یونگ نگاه بی حسش رو داد بهش ...

-برو نزدیکش ... باهاش حرف بزن ... خیلی وقته خوابیده ... بیدارش کن شاید به حرف پسرش گوش بده ...

بکهیون دهنش بسته شده بود ... چه ریکشنی باید نشون میداد ؟ ...

یونگ با بیحرکت بودنش کم کم چشماش رنگ خشم گرفت و دستش رو مشت کرد...

-باهاش حرف بزن ... بیدارش کن همین الان ....

فریادی کشید و سمت بکهیون هجوم برد ولی زانوی از کار افتادش دیگه همراهش نبود و افتاد زمین .... زانویی که دکتر توی نجواهاش هشدار داد که به زودی باید برای قطع شدنش اقدام کنه تا کار دستش نده ...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now