part 34

438 143 67
                                    

با صدای در سریع از جا پرید ...

-هیون...

+ هیسس .

کای با تعجب بهش نگاه کرد و کامل وارد شد ...

-چیشده ؟

در حالی که سعی میکرد صداش بالا نره پرسید .

سوهو بهش اشاره کرد که برن سمته دیگه اتاق ...
+ تو چی گفتی بهش کای ؟

-گفتم که بکهیون پیشه توعه .

سوهو حرصی نگاش کرد ...

+ اخه وقتی من بیست و چهاری اینجام بکهیون چرا باید پیشه من باشه .

-چطور مگه ؟ چرا بهم گفتی حالش بده سریع بیام ؟ نکنه ...

+ من بهش گفته بودم بکهیون پیشه توعه و وقتی حرفش با تو تموم شد غوقا به پا کرد و کلی داد و بیداد راه انداخت ، میخواست بره پیشه بکهیون ولی حالش بد حتی نتونست دو قدم برداره .

کای با ناراحتی خیره شد به چانیول که اروم روی تخت خواب بود ...

-بهش چی گفتی ؟

+ همونی که بکهیون ازم خواست ... بهش گفتم فرار کرده ...

-بعدش چی شد ؟

+فکر میکنی چی شد ؟ انقدر شوک زده شد که از حال رفت و بعدش پرستار بهش ارامبخش زد ...
کای اهی کشید ...

-دلم براش میسوزه .

+ منم ...امروز اولین بار بود که دیدم انقدر داغون شده و بعده اینکه گفتم بک رفته به چشم دیدم چطوری خورد شد .

-از وکیل خبری نشده ؟

+ چرا هر روز باهاش حرف میزنم ... بکهیون فعلا انفرادیه تا زمانه دادگاه ... باید تا روزه دادگاه صبر کنیم ببینیم چی میشه .

-دادگاهش کیه ؟

+ قرار بود یه ماه دیگه باشه ولی ممکنه عقب ترم بیفته انگار میخوان بیشتر تحقیق کنن.

-تحقیقه چی اخه ؟

+ نمیدونم ... میترسم شک کرده باشن یا یه همچین چیزی .

-ممکنه بکهیون حرفی در مورده ما بهشون بزنه ؟

+ نه ... اون هیچوقت اینکارو نمیکنه ... همونقدر که چانیول دوسش داره بکهیونم اونو دوسش داره .

-ولی اون بهش شلیک کرد اخه چطور ...

سوهو سریع پرید وسطه حرفش ...

+ صد بار گفتم ما  خبر نداریم اونشب چیشده ، پس انقدر نگید بهش شلیک کرده .

کای هوفی کشید و سر تکون داد ...

-کی بهش میگیم در مورده بکهیون ؟

+ نمیدونم ... واقعا نمیدونم ... فعلا نباید بگیم ... حالش خیلی بده کای خیلی بده ولی از طرفیم میترسم اینکه بکهیون رفته حالشو بدتر کنه ...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now