𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓

part 45

سهون نمیتونست نگاهش رو از عکسا برداره ...
نمیخواست فکر کنه ... نمیخواست تحلیل کنه ... نمیخواست بشناسه ولی نتونست...

سوهو اب دهنش رو قورت داد ...

+سهون ...

-اینا الکین نه ؟ این تو نیستی جلوی اون لعنتی ...

نگاه سردرگمش رو داد به سوهو ...

-بهم بگو اینا الکیه ... بگو این تو نیستی یا اون ... اون ...

نتونست جملش رو کامل کنه ... با نگاهش داشت التماس میکرد ... فقط میخواست بشنوه که اینا واقعی نیس ... همین .

سوهو اهی کشید و یه قدم نزدیکش شد و شونش رو گرفت ....

+ اروم باش اوه سه....

-نمیخوام اروم باشم ... جواب منو بده .... بگو که اینا هیچکدوم واقعی نیس ...

با داد گفت و زد زیر دستش ...

سوهو با اینکه از قبل همه اینارو پیش بینی کرده بود ولی بازم داشت زمان سختی رو میگذروند ...

+ سهون ... قبلش میخواستم قضیه این عکسارو بهت بگم ... قضیه چیزی که تو فکر میکنی نیس ... سعی کن واقع بین باشی ...

-پس ... پس الکین نه ؟ ... تو اونو ندیدی ... انقدر نزدیک بهش ننشستی ... باهاش حرف نزدی ...

با امید خیالی گفت و دست سوهو رو گرفت ...

-تو نباید نزدیکش بشی ... میدونستم تو هیچوقت باهاش رو در رو نمیشی ... میدونستم ... اون ... اون خیلی خطرناکه ...

سوهو قلبش گرفت ... چرا انقدر امروزش بد بود ... چرا یه طوری بود که انگار زمین و زمان میخوان ازش انتقام کارای نکرده رو بگیرن ...

دستش رو کشید و یه قدم عقب رفت ...
میتونست دروغ بگه و بزاره سهون توی این رویای شیرین بمونه ولی رویاها هر چقدرم که شیرین و طولانی باشن بالاخره یه روزی یه جایی تموم میشن ...

+اونی که توی عکسه منم ... اون یکیم همونی که فکرشو میکنی ... من دیدمش ... اون کافه همون کافه کنار شرکته ... اومد پیشم ، منم ...

-تو باهاش حرف زدی ؟!

سوهو چشماش رو بست و سعی کرد به اعصابش مسلط باشه ...

+سعی کن منطقی باشی اوه سهون ... من دیدمش چون نیاز بود ...

-ولی اون ... اون جانگ ییشینگه .... اون ... اون ....

نمیدونست باید چی بگه ... کلمه هارو گم کرده بود ...

+اره اون جانگ ییشینگه ، ولی من اونموقع دیدمش چون فکر کردم نیازه ... نمیدونستم که میخواد ....

-بازم بعد اون دیدیش ؟

+دیدمش ...امرو...

-بازم دیدیش ... تو بازم دیدیش ... تو نباید میدیدیش ...