part 56

318 129 104
                                    

نگاهش رو به در بسته اتاق عمل داد ...

نوشته های ورود ممنوع روش مثل یه عذاب الهی داشت جونش رو میخورد ...

سهونیش اونجا بود ولی چرا نمیتونست بره داخل ؟ ... تمام زندگیش توی اون اتاق داشت درد میکشید و اون باید میرفت تا ارومش کنه ... چرا نمیزاشتن بره داخل ...

با درد قلبش دستش رو گذاشت روش و خم شد ... نفسش داشت میبرید ... شایدم از همون موقع که غرق در خون دیدتش نفسش قطع شد و الان مرده بود ...

با دستی که روی شونش نشست سریع خودش رو کشید کنار و با وحشت به کای خیره شد ...

-هیونگ ...

+چی میخوای ؟

لحنش دوستانه که نبود هیچ بلکه بوی بی اعتمادی و دشمنی میداد و کای نتونست جلوی تعجبش رو بگیره ...

-کاریت ندارم فقط ... تا عمل تموم بشه بیا بریم پیش دکتر تو ...

+نمیخوام ... تنهام بزار .

-هیونگ همین الان بردنش داخل ... دکتر گفت چند ساعت ممکنه طول بکشه بهتر نیس تو این زمان یکم به فکر خودت باشی ؟

سوهو نگاه سردش رو داد بهش ...

+از جلو چشمام دور شو .

کای خواست حرفی بزنه که دستش توسط کیونگسو کشیده شد ...

-ولش کن ... اون اصلا تو حال خودش نیس .

-ولی نگرانشم .

با ناراحتی گفت و اهی کشید ...

کیونگسو نگاهش رو به سوهو داد ... دلش به حالش میسوخت ... هیچوقت فکر نمیکرد این ادما که یه روزی همشون رو دشمن خودش و دنیا میدونست همچین سرنوشت تلخی دارن ... خون پشت خون ... درگیری پشت درگیری ...

سری تکون داد و خواست بره سمت کای ولی اون مرد ناآشنا توجهش رو به خودش جلب کرد ...

کنار کای نشست ...

-اون مرده کیه ؟

-نمیدونم ... تا حالا ندیدمش ... سهون با اون رفته بود خونه جانگ ... هر کی هست خیلی خرش میره .

کیونگسو مشکوک بهش خیره شد ... قطعا نمیتونست یه ادم غریبه باشه ...

وقتی سهون تیر خورد اون مثل دیوونه ها همرو زد کنار و جسم نیم جونش رو به سختی بلند کرد و برد سمت ماشینا ... مطمئن نبود درست شنیده یا نه ولی یادشه که یکی از ادماش بهش مدام میگفت نباید بره بیمارستان و براش خطرناکه ولی اون هر بار اهمیتی نمیداد ... قطعا یه ادم ساده انقدر دیوانه وار برای تیر خوردن یه غریبه رفتار نمیکنه! ...

کای دستش رو گرفت و سعی کرد حواسش رو پرت کنه ...

-ولش کن مهم نیس ... بیا بریم بیرون هوا بخوریم .

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now