Part 3

696 175 13
                                    

با استرس شروع کرد به جوییدن ناخوناش ... یه حسه بدی داشت یه حسه عجیب که باعث میشد روی کمرش عرق سرد بشینه...

دیشب دیگه کسی کارشون نداشت ، کله شب تو همون اتاقا مونده بودن فقط یه بار نگهبان اومدش بهش یه چیزی شبیه غذا داد که با مزه و بوی گندش تونسته بود ضعفشو از بین ببره و سرپا نگهش داره ، باقیه شب رو هم تا عصر که صداشون کنند توی همون لونه موش داشت کابوس میدید...

با سوزش دستش اخماشو جمع کرد و به دستش نگاه کرد ، پوستش کنده شده بود

+جمع کن خودتو داری چیکار میکنی ، هر چیم بشه مهم نیس به این فکر کن چرا این همه راه اومدی اینجا ....

با خوابیدنه سر و صدا نگاهه گیجشو به بقیه داد

کای با قدمای محکش به همراه چند نفر داشت میومد سمتشون

با دیدنه فرده اشنایی که به سمتشون میومد ناخوداگاه ارامش نسبی وجودشو گرفت ، هنوزم نه میتونست باهاش حرف بزنه نه تو چشماش نگاه کنه ولی اون از خودش یه گرمایی ساطع میکرد که باعث میشد ناخواسته بهش اعتماد کنه

کای جلشون ایستاد و با اخمه کوچیکه روی صورتش بدونه توجه به قیافه های خسته و ترسیده رو به روش لب باز کرد

-جوابه چکاپه همتون اومد و من گروه گروهتون کردم ... بدونید که تو هر گروهی که باشید باید کارتونو عین ادم انجام بدید ... جفتگ انداختن و ناله و شکایت نداریم ... یادتون باشه که ما شمارو خریدیم اگر بخواید زر اضافی بزنید راحت خلاصتون میکنیم هیچ کسیم سراغتونو نمیگیره چیزیم که اینجا زیاد پیدا میشه سگه گشنست حتی نمیزارن یه تیکه از گوشتتون رو زمین بمونه ... البته قبله اینکه خلاصتون کنم میتونم به عنوانه پاداش بدمتون به نوچه هامون اونا هم مطمئنن دست رد به سینه رئیسشون نمیزنن ولی خب بهتره بدونید که قرار نیس باهاتون خوب برخورد کنن .

همه با ترس به دهنه کای که بیرحمانه داشت کلماتو کنار هم میچید نگاه میکردن ، کلماتی که هر کدومش بوی خون میداد و بهشون یاداوری میکرد که مرگ نزدیکه گوششونه ...

کای راضی از قیافه های ترسیده رو به روش نیشخندی زد ، خواست لیستو از فرده پشتیش بگیره که نگاهش افتاد به پسری که کناره جمع بدونه عکس العمل زل زده بود به زمین

همون پسر دیروزی بود با همون نگاه و چهره غمگین و سرد

سری تکون دادو شروع به خوندنه اسامی کرد

-اینایی که خوندم قراره جز خدمتکارا باشن

به یکی از افرادی که باهاش اومده بود دستور داد که ببرتشون و جای خواب و وظافی که دارنو بهشون بگه و بعد شروع کرد به خوندن اسامی گروهه بعدی ...

با هر اسمی که میخوند زیر چشمی به پسر نگاه میکرد تا بتونه اسمشو بفهمه ، خودشم نمیفهمد چرا انقدر درموردش کنجکاوه...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now