part 20

568 157 75
                                    


اروم وارده اتاق شد و در رو پشته سرش بست ...
نگاهشو به بکهیون که روی تخت خواب بود داد و اهی کشید ...

قدماشو به سمتش برداشت و اروم گوشه تخت نشست ...

از صبح که رفته بود عمارت همش احساس میکرد یه چیزی رو گم کرده و جدا از این حس اعصابش واقعا بهم ریخته بود ... سالها خودشو به زمین و زمان زده بود تا اطرافیانش ارامش داشته باشن و نخوان بیشتر بدونن و الان ... الان هر ساعتی که میگذشت همه چی بیشتر بهم میریخت ، شایدم باید قبول کنه که سهون اون بچه کوچولو نیس و بزرگ شده .

کلافه دستشو به چشمای سوزناکش کشید و یکم سمته بکهیون خم شد و نگاهش روی اعضای صورتش چرخید ...

چشماش ... ابروهاش ... دماغش ... لباش ...
موهاش ...

"موهاش ... "

نگاهش رفت بالا و روی موهایی که پراکنده بودن خیره شد ...

"موهاش اخرین بار خیلی نرم بود ... هنوزم نرمه ؟"

از خودش پرسید و نامطمئن به چشماش بستش خیره شد ...

"اگر دستمو ببرم بین موهاش میفهمه ؟! "

ابه دهنش رو قورت داد و دستش رو اورد بالا و دوباره به چشمای بستش خیره شد و بالاخره تردید رو کنار زد و دستش بین موهای ابریشمیش گم شد و ناخوداگاه لبخنده محو و خسته ای روی لبای چانیول اومد ...

+ تو چی داری که منو اینطوری سمته خودت میکشونی ؟ چرا با تو ارومم ؟!

زیره گوشش در حالی که محو تماشای هارمونی زیبای صورتش بود زمزمه کرد ...

خیلی نگذشت که بکهیون طاقتش تموم شد و چشماشو باز کرد و بلند شد نشست .

چانیول نگاهه خسته و درموندش رو بهش داد و نفهمید چطور بکهیون با دیدنه چشمای سرخ و پر از خالیش دلش لرزید .

-اینج...اینجا چی میخوای ؟

چانیول پوزخندی زد و دستشو به پیشونیش گرفت .

+ اومدم عروسک بازی

بکهیون با چشمای گرد نگاش کرد ...

-اینجا عروسکی نیس که بخوای باهاش بازی کنی برو یه جا دیگه رو بگرد .

+ این که اینجا عروسکی هست یا نیس رو من تعیین میکنم نه تو ... حالا هم بیا بگیر بخواب .

با اخم گفت و به کنارش اشاره کرد .

بکهیون حس میکرد هر ان ممکنه از کوره در بره ...

-برو بیرون .

چانیول پوکر نگاش کرد و یکم خیز برداشت سمتش .

+ ببین من اصلا امروز حوصله دارم پس عین بچه خوب فقط میگی چشم و کاری که ازت میخوام رو انجام میدی .

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now