part 78

262 104 135
                                    

اگر به پارت قبل ووت ندادین لطفا ووت بدین 🧡
ووت و کامنت این پارتم فراموش نشه ممنون🌻
 

نگاهش روی در بود....

هر ثانیه به اندازه یه عمر میگذشت ...

مثل تمام این روزها که گذشت ...

از همون روزی که سهون رو دید بار ها و بار ها فقط به اینکه چرا کیونگسو نیومد دیدنش فکر کرد میکرد.. بار ها به اینکه چقدر توی گذشته اشتباه کرده فکر کرده بود ... به اینکه چقدر خوش خیال بود که فکر میکرد کیونگسو میگذره ازش ...

اره ...

حقیقت همون بود ...

بخشیدن سخته ...

گذشتن و فراموش کردن سخته ...

مگر خودش نبود که حتی الانم بار ها و بارها به اینکه چطور کارش به اینجا رسید فکر میکرد ... مگر خودش نبود که بارها  و بارها به این فکر میکرد که چرا و به خاطر کی کارش به زندان افتاد و زندگیش شد بیست سال جهنم ...

ولی واقعیت این بود که قصه کای و کیونگسو از اولش با اشتباه شروع شد ...

شاید این جمله چشم در برابر چشم همین بود ...

کای خوردش کرد و کیونگسو هم بهش جواب داد ...

این یه واقعیت دردناک بود که مهم نبود دزد و پلیس کیه ... توی این قصه هم دزد عذاب کشید هم پلیس ...

اهی کشید و نا امید نگاهش رو از در گرفت ...

بهش گفتن ملاقاتی داره و فکر میکرد کیونگسوعه و حالا با افکارش کم کم داشت نا امید میشد ولی در که باز شد چشماش برق زد ...

خودش بود ...

فقط این ادم میتونست این شکلی قلبش رو بلرزونه ...

فقط این ادم میتونست که این شکلی قلبش رو گرم کنه ...

لباش رو تر کرد و نگاهش رو روی لباسش گردوند و بیش از بیش قلبش به بازی گرفته شد ...

فرم نظامیش ...

چرا انقدر دست نیافتنیش میکرد ....

قدرت و درخشندگیی که اون لباس با اون نشانای نظامی طلایی میداد بهش فرای همه چیز بود ...

کیونگسو در سکوت در رو بست و اومد جلو ... توی این مدت کلی روی خودش کار کرده بود تا وقتی نگاهش به چشماش میفته نبازه ... تا وقتی میبینتش فریاد دلتنگی و یاس و نا امیدی سر نده ولی الان ... توی این زمان ... وقتی اون چشما اینطوری نگاهش میکردن میتونست ضعف رو احساس کنه ... میتونست بفهمه که انقدر دلتنگ این ادم و وجودشه که تاب و توانی جلوش نداره .

+بالاخره اومدی ...

کای به ارومی زمزمه کرد و کیونگسو لبخند کمرنگی زد ...

-باید میومدم وگرنه اروم نمیشدم .

+دلم برات تنگ شده بود .

کیونگسو به ارومی نشست جلوش ...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now