part 62

291 101 112
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه 💛🌼

خودش رو تکون داد ...

+ ولم کن ...

یونگ نیشنخدی زد و به ارومی با چاقوی توی دستش نزدیکش میشد ...

بکهیون قلبش توی دهنش میزد ...

سعی کرد اون عوضیایی که گرفته بودنش رو هول بده که چشمش افتاد به اسلحه دور کمر یکیشون ...

باید برش میداشت ...

پاش رو اورد بالا کوبید به رونش و سریع دست برد و اسلحش رو قاپید گرفت جلوشون ...

نگهبان خواست ازش بگیره که به مچ دستش شلیک کرد و فریادش رفت بالا و نگهبان بعدی خواست جلو بیاد که  سریع به پای اون یکی هم شلیک کرد ...

+ نزدیک نیاید وگرنه ...

-وگرنه چی ؟

یونگ با تمسخر گفت و نگهباناش رو زد کنار ...

-فکر کردی منم مثل این لاشخورام و با این تهدیدا میترسم ؟ ... من میشناسمت بکهیون توی هیچوقت نمیتونی ادم بکشی ... تو مثل چانیول حرومزاده نیستی .

یونگ نزدیکش شد و بکهیون عقب عقب میرفت ...

دستاش میلرزید ...

این حقیقت بود که اون نمیتونست همچین کاری کنه ... نمیتونست انقدر راحت خون یکی رو بریزه ...

+نزدیک نشو ...

با داد گفت و سعی کرد با جلوتر گرفتن اسلحه اونو از خودش دور کنه...

-هیسس ... بدش من ... داری به خودت اسیب میزنی ...

یونگ دستش رو جلو اورد ...

نمیتونست بخاطر یه ترس ساده خودش رو تسلیم اون حرومزاده بکنه...

 بکهیون چشماش رو بست و نفسش رو حبس کرد و دستش رو روی ماشه گذاشت صدای شلیک دوباره توی اتاق پیچید ...

یونگ زانوش رو گرفت و افتاد روی زمین ...

دقیقا همون زانویی که لنگ میزد و یادگار اون چانیول عوضی بود ... همون زانویی که لکه ننگ زندگیش بود ...

بکهیون روی کمرش عرق سرد نشست ...

با تکون خوردن نگهبانا سریع اسلحه رو اورد بالا برای ترسوندشون یه شلیک هوایی کرد...

+نزدیک نیاید ...

یونگ چشمای خون افتادش رو داد بهش ...

-میکشمت ...

دستش رو گرفت به زمین و بلند شد ... بدنش از درد و خشم میلرزید ...

-زیادی بهت رو دادم ... کاری میکنم‌ زیرم جون بدی بعد تیکه تیکه میکنمت و لاشتو میندازم جلو سگام ... لیاقت تو همینه ....

بکهیون عقب عقب رفت ...

با حس دیوار پشت سرش عرق سردی روی بدنش نشست ...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now