part 59

362 121 103
                                    


با گیجی سرش رو تکون داد ...

چشماش رو بسته بودن نمیتونست چیزی ببینه ولی ...

صدای عجیب و حاله گرمایی که از اطراف بهش وارد میشد حس اینو بهش میداد که واقعا توی جهنم گیر کرده..

بدن خستش رو روی زمین کشید تا شاید بتونه چیزی برای باز کردن دست و پاهاش پیدا کنه...

تمام توانش رو جمع کرد تا بتونه بدن دردناکش رو تکون بده...

عموش با حقارت داشت نگاهش میکرد ... پوزخندی زد و پاش رو گذاشت روی سینش و روی زمین قفلش کرد ...

چانیول نمیخواست که کم بیاره ولی معلوم نبود دوباره قراره چه بلایی سرش بیارن... بدنش بدون اینکه بتونه کنترلش کنه داشت میلرزید ... از درد ... تک تک بند بندش درد داشت ...

_بلندش کنید.

صدای نحس مردی که به اصطلاح یه زمانی عموش بود توی گوشش پیچید...

عموش رفت عقب و نگهبانا جلو اومدن ...

چانیول خودش رو روی زمین کشید عقب ولی یکی از اون مردها سرش رو گرفت و با شدت بالا اورد و چشمبند رو بدون هیچ مهربونیی از چشماش کشید...

با پایین اومدن چشم بند نگاه بی حسش رو به مرد روبروش داد...

_ضعیف شدی پارک چانیول ... کی فکرش رو میکرد امپراطور انقدر راحت بلرزه ؟... کجا رفت اون امپراطوریت که با خون و نابودی بقیه ساختی ؟

چانیول با وجود دردش خنده ای کرد و سر تاسف براش تکون داد ...

عصبی مشتش رو کوبید توی صورتش ...

چانیول صدای خرد شدن استخوان های فکش رو شنید ولی نمیخواست ضعفش رو نشون بده...

اروم سرش رو بالا اورد و دوباره نگاهش رو به چشمای اتشین عموش داد...

+یجوری حرف میزنی انگار خودت پاک ترین فرد جهانی.

با پوزخند گفت و باعث شد مشت های بعدی توسر و صورتش فرود بیاد‌...

_اره منم تبدیل به یه حروم زاده مثل تو شدم ، میدونی چرا؟تنها دلیلش تو و پدرت هستین....تنها دلیلم واسه تبدیل شدن به این هیولایی که الان هستم شما بودین...

پاش رو بالا اورد و لگدی به پهلوی چان زد.

_مگه من چی میخواستم بغیر از اینکه مثل یه پدر عادی پیش پسرم باشم...وقتی که برای اولین بار اسمم رو صدا میزنه بالای سرش باشم...مدرسه رفتنش رو ببینم...ولی شما همون لذت های کوچیکم ازم دریغ کردین...شما باعث این وضع و حال من از همه مهمتر پسرم هستین‌‌...

+چرا هر بدبختی که توی زندگی فاکیت بوده رو به من ربط میدی و انتقامش رو میخوای از من بگیری؟من خودم کم از این دنیا نخوردم... بفهم اینو ... من و تو و هزاران نفر دیگه هممون بازیچه اون رئیس پارک کثافت بودیم ، اون به پسرش رحم نکرد ... به برادرش که تو باشی رحم نکرد ...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now