part 17

570 136 56
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه❤
 
+ اگر انقدر دوست داری بمیری پس منم بهت یه مرگه پر درد رو هدیه میدم ، وقتشه بی حساب بشیم هرزه وحشی .

سرشو برد جلو و نزدیکه لباش کرد  ولی قبله اینکه روی لبای بکهیون بشینه ، بکهیون سرشو چرخوند و مقصدش رو به پایینه گوشش تغییر داد و چانیول بی اهمیت به این موضوع شروع کرد به بوسیدن زیره گوشش ...

بدنش بین دیوار و چان گیر افتاده بود و از گرمایی که روی پوستش حس میکرد میلرزید ، میخواست فرار کنه ولی جایی نداشت ، مدام به خودش میگفت الان تموم میشه الان تموم میشه ...

چان بوسه های گرمشو رسوند به گردنش و با شیفتگی گوشه گردنش رو بیشتر مکید و بین دندوناش گرفت و همین بین درونش یه جنگ بود ، جنگی برای اینکه کاری که میکنه درسته یا نه و در اخر به این نتیجه رسید که اون امپراطوره ، پس باید بیتوجه به همه چی هر کاری میخواد بکنه همونطور که پدرش ازادانه خون میریخت و اهمیتی نمیداد ...
لباشو از پوستش جدا کرد و خیره شد به مارکه روی گردنش ...

پوزخندی زد ...
+ سرتو برگردون

بکهیون هیچ تکونی نخورد و این اعصابشو بیشتر به بازی گرفت ...

دستشو برد بالا و صورتشو برگردوند و بین دستاش گرفت تا تکونی نخوره ولی با اینحال بکهیون با قدرت سعی میکرد خودشو از چنگالش بکشه بیرون ...

+ هر چقدر بیشتر بازی در بیاری برای خودت بد میشه

بیتوجه به نگاهه عصبانیش سرشو برد جلو و لباشو کوبید روی لباش و بوسه خشن و عمیقی رو شروع کرد ...
لباشو بین دندوناش میگرفت و محکم گاز میگرفت ... میخواست صدای پر دردش رو بشنوه ، میخواست بشنوه تا دیگه ادامه نده ، تا بفهمه داره چه غلطی میکنه ولی بکهیون جز صدای نفس نفسش هیچ صدایی ازش خارج نمیشد ...
دستشو اروم برد زیره پیرهنش و با برخورده نوکه انگشتاش به پوسته نرمش حس کرد دلش یهو حالی شد ... ضربان قلبش ده برابر شد ... دستشو گذاشت روی کمرش و کشید روی پوسته سردش و با اینکار یه لرزه خفیفی بهش وارد شد ... تنها چیزی که و ذهنش اومد بیشتر خواستن بود ، دلش میخواست بیشتر اون پوسته نرمو لمس کنه ، دلش میخواست گرمش کنه ...

تمامه حواسش روی دستاش و سرمای سوزانه زیرش بود که یهو با درده عمیقی روی زبونش ازش فاصله گرفت ...

چشماشو بست دستشو جلوی دهنش گرفت ، اون هرزه زبونشو گاز گرفته بود ...
مزه خون توی دهنش بخش شد ....
عصبی نگاهشو داد به پسری که روی زانوهاش خم شده بود و سعی میکرد نفساشو مرتب کنه ...

+ هرزه وحشی

رفت جلو و یقشو گرفت و زل زد به چشماش ....
+ گوره خودتو کندی

بکهیون نگاهه سرخشو در حالی که نفس نفس میزد داد بهش ...
-وحشی من نیستم توی حیوونی ، نمیزارم بهم دست بزنی

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now