انگشتاش داشتن پوست سوهو رو به ارومی نوازش میکردن ...
یه تماس خیلی ریز که باعث میشد سوهو هم مور مور بشه هم خوشش بیاد و در کنار اینا چشماش کم کم درگیر خواب بشن ...
نگاه سوهو به اسمون پر ستاره ی بیرون بود و نگاه سهون به تنها نور و ستاره زندگیش ، اصلا دوست نداشت امشب تموم بشه ...
سوهو خمیازه ای کشید و تکیش رو از سهون برداشت و کش و قوسی به بدنش داد...
+دیر وقته ... باید برگردیم ...
در حالی که یه خمیازه ی دیگه میکشید زمزمه کرد ...
سهون نفسش رو خالی کرد ...
-هنوز دیر نیس ...
+هست ... بریم خونه فردا میخوای بری شرکت دیرت میشه .
خواست بلند بشه که سهون دستش رو کشید و نشوندش رو پاهاش ...
-فردا نمیرم شرکت ...
+نمیری ؟ پس...
سهون لباش رو چسبوند به لباش و عقب عقبکی رفت و تکیش رو داد به دسته مبل...
سوهو به سینش فشار اورد و بینشون یکم فاصله اجاد کرد ...
+چیکار میکنی ... الان ...
سهون دوباره اهمیتی نداد و خودش رو درگیر لباش کرد ... از وقتی اومده بودن دنبال یه راه برای نزدیک شدن میگشت ... هر بار یه طور نخش رو داد به سوهو ولی انگار اون همه چی رو کلا فراموش کرده بود …
شایدم تقصیر خودش بود ... خیلی وقت بود از اینکارا نمیکرد ... خیلی وقت بود که سوهو رو پس میزد ...
سوهو باز ازش جدا شد و جدی به چشماش خیره شد ...
یه طورایی گیج شده بود ...
دیگه نمیدونست رفتارای عاشقانه سهون رو چطور برداشت کنه ... اگر باز جلوتر میرفت و میرنجوندش چی ... ؟!
+باید بریم ...
سهون دستاش رو از کمرش کشید تا قسمتی از باسنش ...
-اینجا هم میتونیم بمونیم ... در هر صورت درستش کردم برای اینکه یه شبایی بمونیم اینجا .
سوهو اب دهنش رو قورت داد و دستاش رو گرفت و سعی کرد خیلی نامحسوس از خودش یکم دور کنه ...
+فردا ... خب فردا مگه نمیخوای بری شرکت ... ؟
-نه ...
کوتاه و قاطع گفت و گردنش گرفت کشید سمت خودش و لباش رو بوسید .
*شروع اسمات *
کم کم شدت بوسه هاش بیشتر شد ... انگار اون خویی که مدتها بود پنهانش کرده بود یهو نمایان شده بود ...
لباش رو میکشید توی دهنش و گاز میگرفت ...
نه اجازه نفس میداد نه خودش نفس میکشید و دستاش مدام روی بدن سوهو میچرخید و گه گاهی باسنش رو چنگ میزد و سوهو گیج بود ... به یاد نداشت انقدر توی خواستنش غرق بشه که اینطوری رفتار کنه ... اونطوری نبود که اذیت بشه ولی حس جدیدی داشت ...
YOU ARE READING
𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓
Actionهمه چیز از یه نقطه شروع میشه به اسم نفرت ... نفرت از خودمون ، نفرت از زندگیمون ، نفرت از گذشته و ایندمون و نفرت از اون ... اون کیه؟ ... اون همون نقطه شروع منه ... کسی که قراره پایان من باشه یا شایدم بهتره بگم پایان هر دومون ... 🔥 امپراطور 🔥 ✔کاپل...