ووت فراموش نشه🚫😬
نگاهشو به ورودی رو به روش انداخت ...
هنوز هم مطمئن نبود که داره کار درستی میکنه یا نه...ولی از طرفی فهمیدنه اینکه توی گذشته چه اتفاقی افتاده ، اینکه چه رازای کوچیک و بزرگی توی زندگیش بوده رو حقه خودش میدونست ...همیشه حس میکرد که چیزایی هست که چانیول ازش پنهون میکنه و شاید واقعا کمتر دونستن به نفعش باشه !
نفسشو خالی کرد و دستاشو فرو برد توی جیبه کتش ...
+ دیگه عقب نشینی فایده نداره .
نگاهشو از در بار گرفت و وارد شد...بعد از گذروندن چند پله وارده سالن پر زرق و برقی شد که در کمال تعجب خالی از ادم بود ...
جلوتر که رفت تونست کانگ رو ببینه که با نگاهه ناخواناش بهش خیره شده بود .
نفس عمیقی کشید تا استرسش رو کمتر کنه و با قدم های بلند خودش رو اون رسوند...
-رییس پارک از دیدن دوبارتون خیلی خوشحالم.
کانگ با لبخنده کوچیکی گفت و یکم لیوانه مشروبشو برد بالا .
+ کاش منم میتونستم اینو بهتون بگم...زیاد وقت ندارم پس بهتره بریم سره اصل مطلب.
-عجله نکن رئیس پارک ، اروم اروم .
عصبی مشتش رو روی میز کوبید...
+ فکر کنم بهتون گفته بودم دوست ندارم با این اسم صدام کنید..من اوه سهونم .
-اروم باش اوه ، یادت نره تو چیزی رو میخوای که دسته من...بهتره تا زمانی که بدستش نیاوردی انقدر بی پروا رفتار نکنی ... با این رفتار فقط شانستو از دست میدی .
سهون دستاشو گذاشت روی چشماشو نفسه خسته ای کشید و به خودش تشر زد که اروم باشه .
+ باشه پس حرفتو بزن زودتر .
کانگ خنده ای کرد و به پسری که پشته میز بود اشاره کرد ازشون پذیرایی کنه .
-خب بگو ببینم دوست داری اول با چی شروع کنیم ؟ با پدری که خیلی نمیشناسیش ؟ یا نه بهتره با چانیول هیونگت که ازش برای خودت بت ساختی ؟ منکه شخصا دوست دارم از کیم جونمیون عزیزت شروع کنم ولی اینطوری بیمزه میشه ، بهتره نقطه ضعفتو نگه دارم شاید یه روز به دردم خورد .
سهون دستاشو مشت کرد و سعی کرد اروم باشه ... نباید ریکشن نشون میداد این مرده مرموذ رو به روش تمامه اینکارارو میکرد تا بازیش بده ، قطعا این بازی به نفع سهون نمیتونست باشه .
کانگ سرخوش از شعله های اتیشی که تو چشمای پسره ساده رو به روش ایجاد کرده ، جرعه ای از مشروبش رو نوشید .
-قطعا تو از پدرت چیزه زیادی نمیدونی ولی من کاملا میشناختمش ، اگر پدرت بود الان مجبور نبودی برای محافظت از دوست پسره عزیزت پشته کسی قایم بشی که اسمش بدجوری با خونه پدرت رنگی رنگی شده .
+ منظورت چیه ؟ چرا واضح حرف نمیزنی ؟ اصلا تو از کجا میدونی که من برای چی پیشه چانیول موندم ؟!
کانگ لبخنده کجی زد ...
-من تقریبا همه چی رو میدونم درست مثله تو که هیچی نمیدونی !
+ داری چرت میگی .
-میخوای بهت ثابت کنم ؟!
سهون براق بهش خیره شد .
-برای ثابتش کافیه فقط بهت بگم که چانیول هیونگت سرش به خاطره بانده مافیاش یا بهتر بگم امپراطوریش شلوغه و برای همین وقت نمیکنه بیاد شرکت ... البته این زیاد جذاب نیس ...
کانگ با حالت نماشی دستشو به چونش کشید و ادای فکر کردن در اورد .
-به نظرم این یکی برای اثباتش کافیه ... کیم جونمیون پسری که با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکرده و توی سالای اخره مدرسش عاشق میشه ، عشقه یه پسره همسن خودش به اسم جانگ ییشینگ و از قضا رابطشون گل و بلبل بوده ولی ییشینگ خیلی راحت همه چی رو میسوزونه و کاری میکنه که جونمیون با بدبختی از دستش فرار کنه و بعده یه روز سرگردون بودن توی خیابونا اونم در حالی که حتی کفش پاش نبوده میره سمته پل تا خودکشی کنه و بعدش ...
سهون دستشو دوره لیوانه مشروبی که جلوش بود سفت کرد و محکم کوبیدش روی میز.
+ بسههه ... بسههه حق نداری فقط یه کلمه دیگه حرف بزنی .
کانگ قهقهه بلندی زد .
-حیف شد تازه داشتیم به جاهای جذابش میرسیدیم .
سهون در حالی که نفس نفس میزد نگاهشو به لیوانه که از وسط شکسته بود توی دستش داد و ولش کرد ... با یاداوری خاطرات و دردای سوهوش تمامه بدنش به لرز افتاد.
کانگ از جا بلند شد و دستشو گذاشت روی شونش و کمی فشرد ....
-برای امروز کافیه ، مکانه بعدی رو بهت خبر میدم .
+ چرا ؟
کانگ با صداش ایستاد و بهش خیره شد .
+ بهم بگو چرا گفتی اسمه چانیول با خونه پدرم رنگی شده .
-اروم اروم پارک سهون یا به قوله خوت اوه سهون ، قبلنم گفتم که عجله جالبش نمیکنه ... اروم اروم ، اینطوری لذتش بیشتره .
سهون از جا بلند شد و رفت سینه به سینش و فریاد کشید ...
+ چرا واضح حرفاتو نمیزنی ... بهم بگو چی میدونی که من ازش بیخبرم ... چانیول چیکار کرده ، از کجا اون جانگه لعنتی رو میشناسی .
کانگ خنده کرد و سرشو برد جلو اروم زیره گوشش زمزمه کرد ...
-هیسسس اگر جواب میخوای فقط مثله بچه خوب صبر کن و گوش به زنگ باش ... تنها کمکی که میتونم بهت بکنم اینه که چانیول اونقدرم فداکار و مقدس نیس ، شاید اگر اون نبود زندگیه تو این شکلی نمیشد .
سرشو اورد عقب و با خنده عجیبش اروم دو تا زد روی شونش و ازش دور شد .
سهون کلافه نشست و سرشو بین دستاش گرفت ... چیکار باید میکرد ... چیکار باید میکرد ؟!
از طرفی نمیخواست به اون پیر مرد اعتماد کنه و وارده بازیه کثیفش بشه ولی از طرفیم نمیتونست این حسه خواستنی که روز به روز داشت بیشتر میشد رو از خودش دریغ کنه.
+ته این بازی چی میشه ؟ چیزی تغییر میکنه ؟ نه من نمیزارم ... اینا همش برای گذشتست ... نباید بزارم اون منو به بازی بگیره ... نباید .
از جا بلند شد و به سرعت خارج شد و رفت سمته ماشینش .
گوشیش رو برداشت و شماره چان رو گرفت...
-چیشده ؟!
+ هیونگ..کجایی؟
-نزدیکای عمارتم...چطور ؟
+ باید باهات حرف بزنم...من دارم میام عمارت .
گوشی رو قطع کرد و پاشو بیشتر روی پداله گاز فشرد .
حتی اگه چانیولم بهش دروغ هم میگفت از حرفای کانگ قابل اعتماد تر بودن... چانیول قطعا نمیتونست الکی چیزی رو ازش مخفی کنه ... نباید میزاشت حرفای کانگ اذیتش کنه ... اون چانیول بود سهون بهتر از هر کشی میدونست اون ادم چقدر عذاب کشیده و مجبور به انجام چه کارایی شده ... سهون بهتر از هر کسی میدونست که تنها یه نفر توی دنیا میتونه ازشون محافطت کنه و اونم فقط چانیوله .
YOU ARE READING
𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓
Actionهمه چیز از یه نقطه شروع میشه به اسم نفرت ... نفرت از خودمون ، نفرت از زندگیمون ، نفرت از گذشته و ایندمون و نفرت از اون ... اون کیه؟ ... اون همون نقطه شروع منه ... کسی که قراره پایان من باشه یا شایدم بهتره بگم پایان هر دومون ... 🔥 امپراطور 🔥 ✔کاپل...