part 33

490 144 81
                                    

ووت 🚫

سهون نگاهش رو داد به سوهو و با گیجی بهش خیره شد ...

تمامه مغزش پیشه اون ادمی بود که در حده چند ثانیه باهاش چشم تو چشم شد و توی همون ثانیه از جلوی چشماش غیب شد ... ممکن بود فقط یه خیال باشه ؟! یه خیاله ترسناک ! ، ترسناک تر از تمامه خاطرات بچگیش و سایه های سیاهش ...

+ سهون با توام چیشده ؟!!

سوهو یه قدم بهش نزدیک شد و با نگرانی دستش رو گذاشت روی شونش ... اونم داشت به همون ادم فکر میکرد ، ادمی که به تازگی دوباره زندگیش رو توی بهت برده بود و سوهو فقط میتونست ازش در بره ...

سهون کنار زدش و راه افتاد شروع کردن به دویدن به سمته خروجی بیمارستان و سوهو هم دنبالش ...

مدام چشماش بین ادما میگشت تا پیداش کنه یا شاید به خودش ثابت کنه که این فقط یه خیاله ، خیالی که به خاطره مشروب خوردنا و فکر کردنای زیادش به وجود اومده ...

سوهو ناباور به سهون خیره شده بود که چطور توی محوطه بیمارستان ب اینور اونور میره و دنباله یکی میگرده ، رفت سمتش و دستش رو گرفت تا مانعش بشه ...

+ سهون اروم باش چیشده ؟ دنباله کی میگردی ؟

سهون حتی بهش نگاه نمیکرد و فقط و فقط داشت دنباله اون اون ادم میگشت ...

نگاهه نا ارومش روی یه نفر ثابت موند ...

یه مرد که پشت بهش داشت به سمته خروجی میرفت و پالتوی مشکی بلند و تیرش همونی بود که دیدش ...

نفسش رو حبس کرد و سوهو رو زد کنار و قدمای لرزونش رو به سمتش برداشت ...

قلبش مدام بهش اخطار میداد ... اخطاری برای پایان دادن زندگیش ... اخطاری هر تپشش هشداره نابود شدن تمامه تصورات و نقشه هایی که چیده بود ... تمامه این روز ها بارها به این فکر کرده بود که حتی شده به زور سوهو رو با خودش ببره به یه جایی که کسی نشناستشون و تمامه ادمای اطرافشون و با خاطراتشون بزارن اینجا و ازشون فرار کنن ولی دیدنه جانگ ییشینگ میتونست کاری کنه که از خیال شیرینی که برای خودش درست کرده بود بلند بشه و بفهمه بازم عقبه ، بازم ممکنه هر ان و هر زمان سوهو رو ببازه .

دسته سردش رو گذاشت روی شونه اون مرد و با برگشتنش یه قدم به عقب برداشت ...

-مشکلی هست ؟

مرد با تعجب پرسید .

سوهو قدمی جلو گذاشت ...

+ چیزی نیس ببخشید اشتباه شده .

با لبخند هول هولی گفت و دستش رو گرفت تا دورش کنه ولی سهون هولش داد و رفت به سمته خروجی محوطه ... با درده و سوزشه پهلوش دستش رو گذاشت روی زخمش و یکم خم شد ، سهون دقیقا روی زخمش رو فشار داده بود ...
سهون بدونه توجه به سوهو که خم شده بود و صداش میکرد رفت دنبالش ..
.
میخواست نفس بکشه ، میخواست اروم بشه و به قلبه بی قرار و ترسوش اجازه یکم استراحت بده ... توی چند دقیقه چندین بار مزه مرگ رو چشیده بود و اینکه تا الان زندست از خوش شانسیش بود ...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now