با عصبانیت رفت سمته ماشینش و سوارش شد ...
چرا از اول حواسش رو جمع نکرده بود ؟ چرا از اول جلوی اون کانگه عوضی رو نگرفته بود ؟
مشتش رو با قدرت چند بار کوبید به فرمون ...
+لعنت بهت لعنت بهت لعنت بهت
انقدر سرگرمه خوده لعنتیش بوده که نفهمیده کناره گوشش داره چه اتفاقایی میفته ... انقدر تمرکزش روی بکهیون و این احساساته فاکیه جدیدش بوده که نفهمیده دیواری که سالها دوره خودشون کشیده چطور پودر شده و از بین رفته ...
نگاهش رو به دستش که از درد میلرزید داد و کلافه چشماش رو بست ...
+ باید چیکار کنم ؟ بکشمش ؟ سهونو ازش دور کنم ؟ با سهون حرف بزنم ؟ یا اینکه ...
اهه عمیقی کشید ... گزینه اخرش فرار بود ، فرار از همه چی ، گزینه اخر چیزی بود که همیشه به ذهنش خطور میکرد ولی همیشه هم به عنوان اولین گزینه خط میخورد .
تلفنش رو دراورد و شماره سهونو گرفت ولی قبله اینکه بوق بخوره قطعش کرد ...
دروغ نمیتونست بگه ... میترسید ... از حرفایی که گفته شده ... از حسی که الان سهون داره ...
+چیکار باید بکنم اخه ... چطور نجاتت بدم از این مردابی که داری میری توش ... چطور
تلفنش رو برداشت و شماره کای رو گرفت ...
-بله رئیس
+ کای چند نفر که بهشون اعتماد داری رو بفرس عمارته کانگ و باری که برات ادرسش رو میفرستم ، بهشون بگو خوب حواسشونو جمع کنن مثله سایه هم خودشو هم افرادش رو دنبال میکنن و گزارش میدن .
-باشه میفرستم ولی برای چی ؟
+ بعدا برات مفصل توضیح میدم الان فقط در این حد میتونم بگم که جنگ داره شروع میشه .
-چی ؟!
+ انقدر سوال نپرس گفتم بعدا توضیح میدم بهت .
-باشه پس قطع میکنم ادرسو برام بفرس
+صبر کن
چانیول درگیری با خودش رو تموم کرد و تصمیم گرفت عین ادم سوالش رو بپرسه ...
-چیشده ؟!
+میگم ... بکهیون حالش خوبه ؟ کسی اذیتش نکرده ؟
کای چند ثانیه سکوت کرد و بعد با تلخی جوابش رو داد ....
-حالش خوبه ... کسیم کاری باهاش نداره در کل از اتاقش کلا بیرون نمیاد پس کسیم نمیتونه اذیتش کنه .
+ یعنی چی بیرون نمیاد؟
-چه میدونم توی اتاقشه دیگه
YOU ARE READING
𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓
Actionهمه چیز از یه نقطه شروع میشه به اسم نفرت ... نفرت از خودمون ، نفرت از زندگیمون ، نفرت از گذشته و ایندمون و نفرت از اون ... اون کیه؟ ... اون همون نقطه شروع منه ... کسی که قراره پایان من باشه یا شایدم بهتره بگم پایان هر دومون ... 🔥 امپراطور 🔥 ✔کاپل...