part 40

483 155 53
                                    

نگاهش رو به چشمای بسته پسر روبروش داد...چیکار داشت میکرد  ؟! ... چطور به خودش اجازه داد که بازم انقدر بیفکر به کیونگسو نزدیک بشه ؟ ... چرا شیرینی لباش انقدر بد داشت با قلبش بازی میکرد ؟ ...

میل شدیدی به تکون دادن لباش و حس کردن بیشتره اون گرما و شیرینی داشت ولی نمیتونست بزاره با بی احتیاطی نگاهه پسره رو به روش پر از نفرت بشه ... مخصوصا حالا که قلبش براش لرزیده و قطعا این قلب طاقته دوباره شکستن و سوختن رو نداره .

به ارومی ازش جدا شد و نگاهه حسرت بارش رو به لبای قرمز و خوش حالتش داد ...مردد نگاهش رو بالا تر اورد و به چشماش خیره شد ... چشمایی که توقع داشت توشون الان رگه های خشم باشه و با یه سیلی توی صورت و چندتا حرف کای رو به اعماق پشیمونی ببره ... ولی برعکس خشم توی نگاهش کلی حس ناخوانا بود و صورتش اروم ...
کای با جو سنگین بینشون لعنتی به خودش فرستاد و لباش رو تر کرد ...

+ من ... خب میدونی ... چطور بگم .... من ...

باید حرف میزد ولی کلمات هنوزم گم بودن ...
کای به حماقت خودش لعنتی فرستاد... نباید انقدر سریع پیش میرفت... نباید انقدر احمقانه اون رو میبوسید اونم درست وسط سالنی که هزاران نفر ازش رد میشن ...

اگه کسی این صحنه رو میدید ممکن بود کیونگسو هم به سرنوشت بکهیون دچار بشه و انگ هرزه بودن به پیشونیش بخوره !

اون موقع ها وقتی اون زمزمه ها رو در مورده بکهیون میشنید ، حس میکرد از شدت خشم خون به مغزش نمیرسه ... ولی اونموقع نتونست کاری کنه چون پای امپراطورم وسط بود و همه فکر میکردن بکهیون هر دو رئیس رو به بازی گرفته و اگر کای کاره اضافه میکرد ، تمامه این حرفای ابلحانشون رو تایید میشد .

ولی این دفعه متفاوت بود ... این دفعه نباید میزاشت کسی پشت کیونگسو حرف بزنه ... دفعه قبلی میخواست منبع ارامش یکی دیگه باشه و الان خودش منبع ارامشش رو پیدا کرده بود و از دست دادنش میتونست نابودش کنه ، چون با اون تونست طعم لذیذ زندگی اروم و همراه داشتن رو بچشه ...

+ کیونگسو من نمیخواستم ... یعنی دست خودم نبود ... من از تو ...

-صبر کن ...

سریع پرید وسه حرفش ...

-بهم زمان بده ... همین .

نگاهش رو از چشمای متعجبش گرفت و راه افتاد سمته اتاقه خودش ... قلبش هنوزم بهش میگفت برگرد و اون بوسه رو ادامه بده ... برگرد و هم به خودت و هم به اون احساساتت رو اعتراف کن ... ولی اهمیتی نداد و فقط فرار کرد از همه چی و شد ترسویی که از اینده تاریکش میترسه ... اینده ای که شاید خیلیم دور نباشه !

به جای خالیش خیره شد...

دوباره افکاره منفی به مغزش هجوم اوردن... یعنی واقعا کیونگسو نمیخواستش ... نبایدم میخواست .... کدوم ادم روی زمین میتونست یه متجاوز عوضی رو دوست داشته باشه...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now