Part 13

675 147 187
                                    

💙ووت و کامنت فراموش نشه ... با کامنتاتون بهمون انرژی بدید 💙

+ خوبه خیلی خوبه ... من خیلی وقته منتظر شروع این بازیم .. بیصبرانه منتظره پایانش میمونم پایانی که به نام ماست ... نیازی نیس نگرانه چیزی باشی همه چی برنامه ریزی شدست ... مرگ داره انتظاره اون امپراطوره لعنتی رو میکشه ، فقط کافیه اونو بکشیم و بعدش تمام ، هم من به کسی که میخوام میرسم هم تو .

گوشی رو از کناره گوشش برداشت و انداخت رو میز ...

به طوره عجیبی خوشحال بود و احساسه خوشحالی میکرد ... اینکه بالاخره داره به هدفش نزدیک میشه ، اینکه بالاخره جونمیونش برمیگرده توی بغلش ، رویایی بود که حالا داشت کم کم به حقیقت می پیوست و ییشینگ مطمئن نبود این خوابه یا واقعیت.

نگاهشو به اطرافش چرخوند ... چه روزه خوبی رو انتخاب کرده بود برای اومدن به اینجا ... متر به متره این خونه به سلیقه جونمیون ساخته شده ... تابلوهای نقاشی ... رنگای روشن ... همه چیش ، همه وسایلش متناسب با سلیقه اونه ...

ییشینگ هر قسمت از این خونه رو با تصوره لبخند و ذوقه جونمیونش چیده ...

از جا بلند شد و رفت سمته اتاق خواب ... اتاقه خوابه سردی که فقط با بودنه جونمیون میتونست گرم بشه ...

درو باز کرد و وارد شد ...

یه اتاقه بزرگ با تم سفید و ابی ... با یه تخت و یه میز یه کتابخونه کوچیک ولی خالی...

اون کتابخونه قرار بود با کتابایی که با هم میخرن پر بشه ... هر چقدر به اینکه پرش کنه فکر کرد ولی نتونست این ظلمو به خودش بکنه ... دید زدنه اون پسره کیوت که داره بین قفسه های بزرگ میچرخه و با وسواس کتاب انتخاب میکنه بهترین صحنه دنیا میشد ... کتابایی که هیچوقت خونده نمیشدن و فقط قرار بود تزئینی برای اتاق باشن ولی کی اهمیت میده ؟! تنها چیزی که اهمیت داشت جونمیون بود همین ...

سمته اینه رفت و به خودش نگاه کرد ...

+ کی میشه توی این اینه عکسه اونم باشه ... وقتی که داره خودشو تو اینه نگاه میکنه برم از پشت بغلش کنمو به خودم فشارش بدم .

از تصویره خودش رو برگردوند و به سمته کتابخونه رفت ...

دو طرف وسطه قفسه رو گرفت و به سمته مخالف هل داد ...

قفسه باز شد و پشتش یه اتاق متوسط خودشو نشون داد ...

واردش شد و دره کشویی رو پشت سرش بست ...

این اتاق تنها جایی بود که باعث شده بود این مدت زنده بمونه ...

دست دراز کرد و عطری که روی میزه کناره در بود رو برداشت و چند تا پیس توی هوا زد...

حالا همه میتونست توی هوای جونمیون نفس بکشه ... این عطر همون عطری بود که اون مصرف میکرد و با بوش قلبه بی جنبه ییشینگو به بازی میگرفت ...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now