part 57

426 129 112
                                    

-خیلی بزرگ شده نه ؟ اون بکهیونته ... تنها پسرت .

بکهیون با جمله یونگ تنش لرزید ...

زن همون نگاه یخ زدش رو به پسر شوک زده روی زمین داد ... یه نگاه کوتاه و سوزناک ... بعدم مثل تمام روزهای زندگیش چرخید سمت پنجره و به اون تک درخت پیرشده ی بیرون خیره شد ...

یونگ اه سنگینی کشید ...

-حتی به پسرتم ریکشن نمیدی ؟ .

پتو رو روش مرتب کرد و نگاه غم زدش رو ازش گرفت و رفت سمت بکهیون ...

+ چه نقشه کثیفی تو ذهنت داری ؟

بکهیون با صدای لرزونش بدون اینکه ثانیه ای چشمش رو از اون زن برداره گفت...

-نقشه ؟ ... این دفعه نقشه ای در کار نیس ... اون مادرته ، توام پسرش ... اون تنها زن زندگی منه ... من ...

بکهیون حمله کرد سمتش و نزاشت جملش رو کامل کنه ... از شدت عصبانیت سینش خس خس میکرد و دستاش میلرزید ...

 یقش رو با دستای زنجیر شدش گرفت ...

+مادر من خیلی وقته مرده ... چند سال ...

-چند سال پیش بهت گفتن که اون توی تیمارستان پلیس مرده ... ولی میخوام ازت بپرسم که تو جنازش رو دیدی ؟ ... اصلا رفتی دنبالش ؟

بکهیون پلکش پرید ... رفته بود ؟ ... نه ... اون روزا انقدر درگیر زندگی و زنده موندن و انتقام بود که مادرش براش اهمیت نداشت ... به حد کافی اون مادر رو توی کابوساش میدید ...

+ تو فکر کردی چی از من میدونی ؟ ... تو یه هرزه ...

یونگ دهنش رو گرفت ...

-بهت گفتم اینجا داد و فریاد راه ننداز ...

رو کرد به افرادش ...

-دهنشو ببندین ، ببرینش جایی که بود ...

مرد  چارشونه ای سریع جلو اومد و بعد بستن دهنش با چسب ، زنجیر دستش رو کشید بردش سمت طبقه بالا ...

یونگ نگاهش رو داد سمت زن و سعی کرد لبخند بزنه ...

-عزیزم میبینیش ؟ خیلی زبونش تند و تیزه ، توام قبلا این شکلی بودی ... اون خیلی شبیه توعه ... نگرانش نباش ، نمیزارم اسیبی ببینه .. اون الماس منه ، مثل تو که تمام وجود منی ، وقتی اروم شد بازم میارمش پیشت .

یه جوری بود که انگار داره با دیوار حرف میزنه ولی عادت داشت ... سالها بود که تنها یونگ حرف میزد ، بدون هیچ نگاه و ریکشنی ... شاید این تاوان اشتباهات خودش بود ... شاید !

بکهیون با عصبانیت صدا در میاورد و سعی میکرد خودش رو ازاد کنه ولی تاثیری نداشت ...

یونگ وارد اتاق شد و نگاه خسته ای بهش انداخت ...

-تا شبم زور بزنی اونا باز نمیشن فقط دردت میاد و دستات رو کبود میکنی ... قدر زیباییت رو بدون .

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now