part 31

594 157 121
                                    

به ارومی قدماش رو توی راهرویی که پرستار بهش گفته بود برداشت ...

قلبش به قدری تند و سنگین میزد که هر ان امکان داشت از حرکت بایسته ...

رو به روی دره سفید رنگ ایستاد و نفسه عمیقی کشید و با مشت چندبار کوبید به سینش ...
+ اروم بگیر لعنتی ... اروم بگیر .

دستگیره رو فشرد و وارد شد ...

نگاهه لرزونش رو اورد بالا و بهش خیره شد ...
صورته مهتابیش از هر موقعی سفید تر به نظر میرسید ...

چشماش بسته بودن و اروم اروم نفس میکشید ...
به زحمت پاهای سستش رو حرکت داد و رفت و دسته گله توی دستش رو گذاشت رو میزه کنارش ...

نگاهش مدام بین جز جز صورتش میگشت و قلبش به طوره بیرحمانه ای محکم میکوبید به سینش ...

نگاهش رو داد به دستش که بهش سرم وصل بود ...

+ اون عوضیا دستای قشنگتو سوراخ کردن
اروم دستش رو برد بالا و با مکث گذاشت روی دستش ...

+ دستات سرده .

انگشتاش رو دوره دستش سفت کرد و لبخنده اشنایی گوشه لبش خونه کرد ... لبخندی که فقط با جونمیونش اشنا به نظر میرسید ...
به خودش جرئت داد و دسته دیگش رو گذاشت روی صورتش و از لمسه دوباره ی پوسته برفیش دلش به لرز افتاد ...

+ برات گله مورده علاقت رو اوردم ... رز ابی .... هنوزم دوسش داری نه ؟

سرش رو برد جلو تر و نفسه عمیقی کشید...
شروع کرد به اروم اروم نوازش کردن موهاش ...
نگاهش رو به نیم رخش داد و بغضی که تو گلوش داشت سر باز میکرد و به سختی قورت داد ...
+ یعنی خوابه ؟!

با صدای لرزونی گفت و تلخ خندید .

+ نمیتونه خواب باشه نه ؟ من کلی تلاش کردم تا برسم به تو ... کلی ادم کشتم ... کلی خون ریختم ... پس نمیتونه خواب باشه .

سرش رو گذاشت کنارش رو بالشت و دستش رو پیچید دورش ...

+ نسبت به قبل چهار شونه تر شدی ... هنوزم کیوتی ولی نه مثله قبل ... الان جذاب شدی و خوشگل تر ... خیلی خوشگل ... چطور میتونی انقدر خوشگل باشی؟

بینیش رو چسبوند به زیره گوشش و نفسه عمیق کشید ...

+ خیلی خوشحالم قبل از اینکه بمیرم به دستت اوردم ... توام خوشحالی نه ؟ ... اون سهونه عوضیه دزد تورو ازم قاپید ... حالا وقتشه که من تورو ازش بدزدم ... اون بچه ی احمق لیاقته تورو نداره ... میدونم که اذیتت میکنه ... میدونم که خامه اون کانگ عوضی شده ... من از اون پیرمرد استفاده کردم تا برسم به تو ولی اون احمق چی ؟
نیشخندی زد و روی موهاش رو بوسید و چند ثانیه همونطوری موند ...

اهی کشید و ازش جدا شد ...

+ دوست دارم ... میدونی ؟ انقدری دوست دارم که گاهی به جنون میرسم ، قبلنم بهت گفتم ... من نمیخوام بهت اسیب برسونم ... اون اتفاقای قدیمی همش تقصیره خودته ... من میترسیدم ازم فرار کنی پس مجبور بودم ببندمت ... من نمیخوام اذیتت کنم ولی تو اونقدر زیبایی که ...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now