part 22

510 143 49
                                    

+ معاون اوه داخله اتاقشه ؟

-صبر کنید بهشون خبر بدم که اینجایید .

+ نه نمیخواد .

-ولی ایشون گفتن بدونه اجازه ...

+ تا جایی که یادم میاد من برای رفتن به اتاقش اجازه نمیگرفتم .

منشی هان با حرفش سرش رو انداخت پایین و دیگه حرفی نزد .

سوهو پرونده های توی دستش رو جا به جا کرد و بدونه در زدن وارده اتاق شد ...

-گفته بودم کسی بدونه اجازه مزاحمم نشه .

+ قبلنم گفته بودی من میتونم هر موقع دلم خواست بیام داخل .

سهون سرش رو ارود بالا و به چشمای دلخوره سوهوش خیره شد ...

"ازم ناراحته"

اهی کشید و نگاهش رو ازش گرفت ...

-چیکار داری هیونگ ؟ من امروز خیلی سرم شلوغه .

+ اره معلومه ... اونقدری شلوغ هست که خیلی راحت پاتو میزاری روی احساسات ادمای اطرافت و ازشون رد میشی .

-هیونگ .

+ چیه دروغ میگم ؟

-فکر میکردم خیلی ادمه منطقیی هستی .

سوهو رفت جلو و پرونده ها رو پرت کرد روی میزش و پوزخنده واضحی زد ...

+ نه من منطقی نیستم ... نه تا زمانی که نفهمم چرا دارم الکی پس زده میشم .

-کسی تو رو پس نزد هیونگ .

سهون با بدخلقی گفت و سرش رو انداخت پایین ... خودشم نمیدونست این رفتاراش از کجا داره نشئت میگیره ... شاید میخواست به سوهو بفهمونه که در برابرش ضعیف نیس یا شایدم حرفای اون پیامه لعنتی رو باور کرده بود ... پیامی که بارها ارزو کرد کاش هیچوقت نخونده بود ...
+ کاش جای اینکارا حرف میزدی و میگفتی چی باعث شده اینطوری بشی .

-هیونگ من واقعا فقط خستم ... لطفا درکم کن و انقدر بهم فشار نیار .

+ خسته ؟!

خنده عصبی کرد و رفت جلو میزش و خم شد سمتش ....

+ اوه سهون من تورو بهتر از خودت میشناسم ... خیلی بهتر ، پس با این دروغای لعنتیت بیشتر از این داغونم نکن .

سهون به چشماش خیره شد ... برای ثانیه ای حالش از خودش بهم خورد ... چرا داشت خودشونو اینطوری عذاب میداد ؟ اگر او حرفا راست نباشن و سوهو واقعا نخواد بازیش بده چی ؟ بعدش چطوری میتونه از پسه عذاب وجدانش بربیاد ؟ ولی اگر واقعا سوهو فقط برای فرار بهش پناه اورده باشه چی ؟ اونموقع برای فراموش کردنش چقدر قراره عذاب بکشه ؟ شبا بدونه گرمای بدنش چطوری صبح میشه ؟

-هیونگ من ....

با صدای تلفنش نگاهه هر دوشون رفت روش ...
سهون خواست برش داره که سوهو دستش رو گرفت ....

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now