part 77

256 107 93
                                    

عزیزانی که به پارت قبل ووت ندادن لطفا قبل از هر چیز برید بهش ووت بدید 💛🌼
ووت و کامنتت این پارتم یادتون نره 😇

با اضطراب با دستاش ضرب گرفت ...

اصلا اروم و قرار نداشت ...

چند روزی میشد که از دادگاه گذشته و حالا با لطف کیونگسو تونسته بود بیاد ملاقات ...

ملاقات قدیمی ترین رفیقش ...

اهی کشید ...

خیلی وقت بود باهاش حرف نزده بود ... چی باید میگفتن ؟ چطوری شروع میکرد ؟ چطوری میگفت که بابت اتفاقای افتاده شرمندست ؟ .... چطوری باید در مورد چانیولی که بینشون نیست صحبت میکردن ... چانیولی که میدونست کایم دل خوش نداره که بحثش رو باز کنه ...

با شنیدن صدا زدنش  توسط نگهبان ویلچرش رو هول داد و رفت داخل اتاق ...

این ملاقات خصوصی و اینقدر نزدیک رو به کیونگسو مدیون بود ... شاید باید یه روزی ازش عذرخواهی میکرد ... شاید .

وارد اتاق که شد با کای چشم تو چشم شد ...

جو سنگین اتاق هر لحظه داشت گرفته تر میشد ...

ویلچرش رو هول داد و کای برای ثانیه ای نگاهش رفت روی اون چرخ اهنی و قلبش لرزید ... دیدن سهون روی اون ویلچر انقدر نزدیک ... چی میتونست از این دردناک تر باشه ؟ ... این ادم ، ادمه زمین گیر شدن نبود ....

سهون پوزخند تلخی زد ... اونطوری نبود که کور باشه و معنی اون نگاه رو نفهمه ...

+هعی اینطوری نگاش نکن ... اگر خوشت نیومده میتونم برم مدلای بهترشو بخرم...

کای فقط تونست به این شوخی یه نیشخند بزنه ...

نگاهش رو دزدید ...

-خیلی وقته با هم حرف نزدیم ...

+اره خیلی وقته ...

دوباره سکوت ...

سکوت خفه کننده ای که انگار پایان نداشت ...

سهون کلافه نگاهش رو به دور و بر انداخت ...

+وضعیتت اینجا چطوریه ؟

-خوبه ... جای خواب دارم ... غذا دارم ...

+اذیتت نمیکنن ...

کای سعی کرد لبخند بزنه ... دوست نداشت به کسی بگه که اینجا هم مجبوره کارای تمیز کاری رو انجام بده و شبا از زمزمه های هم سلولیاش که مسخرش میکردن و تیکه مینداختن ارامش نداره و این فقط برای همین مدت کوتاهیه که منتقل شده و در مورد اینده و بیست سال دیگه نظری نداره ...

-نه ... وضعیتم خوبه فقط باید صبور باشم تا این چند سالم بگذره ...

+این چند سال ... ! ... یطوری میگی انگار یکی دو ساله ...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now