part 85

231 82 29
                                    

بچها قول داده بودم این پارت کایسو باشه ولی پارت بعدی که فردا میاد کایسو و هونهوعه 💛 لطفا به این پارت ووت بدین و کامنت بزارید

نگاهش رو برای صدمین بار داد به ساعت ... بیشتر از هشت ساعت گذشته بود ....

اهی کشید ...

پس چرا بهوش نمیومد؟....

چرا بیدار نمیشد؟ ...

ساعدش رو تکیه داد به تخت و خیره شد به صورتش ...

اگر بهوش نیاد چی ؟! ... تند تند سرش رو تکون داد .... دکتر گفته بود طول میکشه بیدار بشه ولی میشه ....

 دکتر خیلی چیزا گفته بود ...

وقتی چانیول بیهوش شد واقعا فکر کرد دوباره داره از دستش میده ... فکر کرد که بودن دوبارش فقط یه رویا بوده و حالا داره این رویا تموم میشه ... نفهمید هایون کی پیداش شد و چطوری رسیدن به بیمارستان ... بعد کلی صبر و ترس دکتر اومد و با توپ پر ازش پرسید که چه نسبتی باهاش داره و هنوز جمله یکی از اشناهاشم بکهیون کامل نشده بود که رگباری دکتر شروع کرد به شکایت کردن و شاکی بودن از اینکه این همه مدت کجا بودن و چرا یه بارم ازش خبر نگرفتن ....

در اخر بکهیون با خواهش و التماس از دکترش بالاخره فهمید واقعا چه اتفاقاتی برای چانیول افتاده ... دردایی که کشیده ... تنهاییایی که تحمل کرده ... همه روزای پر درد چانیول یه خار میشدن تو قلبش ...

چانیولش توی همون روزایی که بکهیون داشت میگفت ازش متنفره که تنهاش گذاشته داشته با مرگ دست و پنجه نرم میکرده ... توی همون روزا که بکهیون اون رو مقصر همه چی میدونسته داشته با ترساش میجنگیده ، بیدار میشده و میدیده کسی رو نمیشناسه ، خودش رو نمیشناسه وبین یه مشت کابوس گیر کرده بوده ...

و اگر کسی نمیدونست بکهیون به خوبی اگاه بود که اون مرد ترسناک خواب و بیداری چانیول که دکتر ازش حرف میزد کیه ... دکتر میگفت این میتونه فقط یه تخیل باشه چون بعید میدونه شخصی با این میزان از خشونت وجود داشته باشه و بکهیون فقط خندید ... اون تخیل رو چانیول با گوشت و پوست و جون زندگی کرده بود و انقدر تحت سلطش بوده که حتی الان که همه چیز رو فراموش کرده ولی باز اون آدم داره ازارش میده ... اون پارک عوضی تا ابد سایش رو سر چانیول هست و خواهد موند .

اهی کشید و نگاهش رو داد به دستش و مردد نوک انگشتاش رو یکم کشید روش ...

عیبی نداشت اگه دستش رو می‌گرفت ؟ ...

اهی کشید و خودش رو کشید عقب ...

فعلا باید صبوری میکرد ... فعلا حال قلبش از اخرین برخوردشون پریشون بود و بارها این سوال که ایا هنوزم این مرد رو دوست داشت و حاضر بود بازم به خاطرش خودش رو فدا کنه از ذهنش گذشته بود و هربار فقط تونسته بود پسش بزنه ... الان وقت این نبود نه حداقل تا زمانی که بهوش بیاد ...

𝑬𝒎𝒑𝒆𝒓𝒐𝒓Where stories live. Discover now