LN 30.

217 72 32
                                    

بچه ها همه ش ۵ تا نظر گرفت قسمت قبل ⁦(。•́︿•̀。)⁩

قسمت سی ام جسم

(. این اتفاقات قبل از رفتن نامجون به سرزمین الف ها افتاده... نمیدونم چرا. میتونستم اول این رو بذارم بعد اون رو.... اما خب نویسنده س دیگه گاهی قاطی میکنه...)

از دید تهیونگ

اگه بگم دیونه کننده بود. نتونستم عمق فاجعه رو بیان کنم.

فکر می کردم اگه جونگ کوک رو با خودم به جهان زنده ها بیارم هم تمام مشکلات محدود به این میشه که اون هر لحظه یک حالت سنی به خودش میگیره یا اینکه باید جلوی خشمش گرفته بشه اما هیچ چیز به این سادگی نبود.

به محض اینکه اون رو بر خلاف عدم اطمینانش با خودم به دنیای زندگان کشوندم اون شروع به فریاد زدن کرد.

جیغ های دردناکی که حتی تو جهان بعد از مرگ هم –البته اگه روح من تحت شرایطی باشه که به اونجا منتقل بشه-نمیتونم فراموش کنم. سمفونی و دیادورا که اونجا منتظر من بودن با دیدن ما حسابی جا خوردن... اول تصور کردن که یه روح خبیث خودش رو به من چسبونده و تونسته از اون جهان خارج بشه، سمفونی آماده شد تا اون رو پس بزنه اما من فقط جونگ کوکم رو توی بغلم مخفی کردم و داد زدم:" نه!!" و علامت روی دستش رو به سمفونی نشون دادم.

همون علامت پیوندی که اون روی ما گذاشته بود تا سوگند محافظت از رابین رو بخوریم...

سمفونی داد زد:" باید برش گردونی!!! اون به اینجا تعلق نداره!!"

جیغ های کوکی تو سینه ی من از بلندی شون کاسته شده بود اما هنوز هم می تونستم حس کنم که داره درد میکشه. این فریاد ها توجه افراد قصر رو جلب کرده بود و کم کم مردم داشتن اون جا جمع میشدن.

سمفونی روی زمین نشسته بود و با خم شدن روی یک دسته کاغذ عمیقا مشغول تهیه ی یک راه حل بنظر می رسید... و دیادورا با چشم های گرد شده ش فقط بهم زل زده بود.

البته این چیزی بود که حس می کردم چون نمی تونستم نگاهم رو از جونگ کوک که انگار داشت دوباره توی دست هام محو میشد بردارم... انگار دوباره همه چیز داشت تکرار میشد و از دستش می دادم. فریاد زدم:" سمفونی!! داریم از دستش میدیم!! من دوباره نمیتونم. اگر دوباره از دستش بدم این بار این منم که دنبال به اون جهان میرم تا بمونم!!"

اما با نگاه جدی سمفونی متوقف شدم چون رابین همون لحظه خودش رو به سالن رسونده بود اون با دیدن ما متوقف شد و با کمی لکنت شروع کرد:" وی... داری چیکار میکنی؟ اون... اون کیه تو بغلت گرفتی؟"

نمی دونستم چه جوابی باید بهش بدم... پس فقط صورت بی رمق جونگ کوک رو از پناه قفسه ی سینه ام جدا کردم و به رابین نشونش دادم. توی اون لحظات بیشتر از همیشه شبیه بچه گی هاش بنظر می­رسید.

Last Keeper + Season 3 updating 🔰Where stories live. Discover now