قسمت اول –علامت محو شده
این هر روز نبود که ببینی یک خوناشام، یک آداروس، یک انسان بیهوش، یک تاباکسی و یک پری بندانگشتی همراه هم در حال قدم زدن تو جنگل های جادویی دنیای پری ها باشن.
البته اینکه خورشید این جهان بدن خوناشام ها رو نمی سوزوند خودش یک راز مفصل بود که حالا کسی وقت پرس و جو در موردش رو نداشت.
فرد انسان، جونگکوک، تقریبا بیهوش بود و شبیه کسی که درحال دیدن یک کابوس باشه روی دست های فرد خوناشام، نامجون در حال حمل شدن بود... اما بنظر می رسید خوناشام علاوه بر نگرانی برای اون بچه و پسر گمشده ی خودش، مشغولیت فکری دیگه ای هم داره.
حرفی که جیمین در مورد جین زده بود، توی سر نامجون زنگ میزد؛
" یه آداروس برای برنگشتن به دنیای آب به یه جفت احتیاج داره نه فقط کسی که یکبار باهاش همخواب بشه! اون باید کسی رو داشته باشه که کاملا دوستش داشته باشه و تا زمانی که اون فرد زنده باشه آداروس می تونه توی خشکی بمونه. اون ترسیده که حالا که تحت تاثیر اون طلسم این اتفاق افتاده دیگه شانس کمی هم که برای پیدا کردن یه جفت داشته از دست داده. بنظرم بهتره یه فکری براش بکنی. قبل از اینکه تو دنیای پری ها پیشنهاد های جادویی بهتری دریافت کنه."
منظور لعنتی اون تینکربل فسقلی از پیشنهادات بهتر چی بود؟؟! البته نه اینکه نامجون لزوما توجه ویژه ای به اون آداروس که کمرش رو با جای ناخن هاش داغون کرده بود داشته باشه... اما خب اون آداروس بخاطر اون ها بود که به این سرزمین غریبه کشیده شده بود و نامجون فرد مسئولیت پذیری بود!
نامجون با صاف شدن گلوی یونگی، همون تاباکسی عجیب و غریب از افکارش بیرون کشیده شد و یونگی شروع کرد:" فکر میکنم بهتر باشه کمی استراحت کنیم."
نامجون فورا سینه اش رو سپر کرد:" من خسته نیسـ..."
اما یونگی نیشخندی زد:" اوه البته اما بقیه خسته ان. بعضی از ما همین چند ساعت پیش یه جسم با قطر زیادی رو توی خودشون داشتن و راه رفتن به اندازه ی بقیه براشون ساده نیست."
و سعی کرد به سوکجین که سرخ شده بود و وانمود میکرد چنین اشاره ای به خودش رو نشنیده نگاه نکنه و نامجون وقتی کاملا وحشتزده شد که یونگی، انگار که ذهنش رو خونده باشه اضافه کرد:" بنظر میرسه تو پذیرفتن مسئولیت هم چندان ماهر نیستی آقای خونآشام."
البته نامجون خیلی هم تعجب نکرد، بهرحال یونگی همون موقع ورود به سرزمین شون و بدون اینکه سوالی بپرسه، هم به خوبی از هویت شون آگاه بود ما هنوز هم این حس عجیبی داشت که کسی بتونه از افکارت با خبر باشه...
جیمین با کشیدن موهای نامجون توجه ش رو به محل مناسبی که برای زمین گذاشتن جونگکوک پیدا کرده بود اشاره کرد و توضیح داد:" فکر میکنم داره بیدار میشه! بیا بذارش اینجا!"
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Детектив / Триллерخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...