با توجه به رای ها، تصمیم بر این شد که داستان همینجا ادامه پیدا کنه. امیدوارم همراه مون بمونید.
به یاد و خاطره ی کسی که از دستش دادم ولی بهش قول داده بودم داستانم رو ادامه بدم این داستان برام بیش از پیش خاصه پس لطفا ازش مراقبت کنید و دوستش داشته باشید و با دقت بخونید و از رو فصل هایی که بایستون شاید توش نباشه نپرید...
پیش گفتار - از دید سوم شخص
13 سال قبل- کره- Daejeon - منطقه ی سر سبز Daejeon Dam
پسر کوچولو گریه نکرد. به آرومی ایستاد و بعد از پاک کردن خون گوشه ی لبش به پسر بزرگتری که هلش داده بود پشت کرد. تا خونه راهی نبود اما یه چسب زخم از جیبش بیرون آورد و روی زخمش زد و با خودش شمرد:" چسب زخم شماره ی 4." اون روز تازه چهارشنبه بود و از یکشنبه تا حالا این چهارمین چسب زخم بود.
پسر پشت سرش داد زد:" تو یه بچه جِنّ عجیب غریبی لوهان!! کدوم آدم عادی ای وقتی کتک میخوره پوستش بجای قرمز یا کبود شدن کمرنگ و محو میشه!!"
لوهان دستش رو مشت کرد و تند تر به سمت خونه قدم برداشت. جین یانگ عوضی هفته ی پیش توی مدرسه دیده بود که لوهان دستش رو با کاغذ برید و کاغذ بجای اینکه رد قرمز داشته باشه، رد بی رنگ و براقی روی خودش داشت که تقریبا دیده نمیشد و از همون موقع افتاده بود دنبالش تا به افراد بیشتری نشون بده چی دیده...
لوهان به مادرش قول داده بود دردسر درست نمیکنه و مهم تر از همه مواظبه کسی راجع به پوست عجیبش چیزی نفهمه حالا تو دردسر بزرگی افتاده بود.
مادرش بهش گفته بود که این نوع بی خطری از بیماری پلاکت های خون یا یه همچین چیزیه ولی اگه بقیه متوجهش بشن باور نمی کنن بی خطره و باید باز هم خونه شون رو عوض کنن...
جین یانگ که بنظر می رسید به حد کافی از کارش راضی نیست و حس می کرد همه به درستی ندیدن اون پسر چه عجیب الخلقه ایه پشت سرش راه افتاد:" یاآ!! وایسا ببینم! نمیخوای بگیـ..."
اما لوهان ناگهان خشمگین به سمتش چرخید:" میخوای کاری کنم پوست تو هم این رنگی بشه جین یانگ؟!" و قدم ترسناکی به سمت پسر برداشت.
پسر که با وجود همسن بودن تقریبا دوبرابر لوهان قد و هیکل داشت با دیدن این چرخش ناگهانی دست پاچه شد و به پشت روی زمین افتاد.
بقیه ی دوستاش به سمتش دویدن و بلندش کردن:" جین یانگ ولش کن، لابد یه مریضی واگیرداری... چیزی داره! بیا شب به پدرامون بگیم... اونا رو که نمیتونه اینجوری تهدید کنه..."
و تقریبا با حالت دویدن از لوهان فاصله گرفتن تا توی محوطه بازی آخر کوچه به بازی شون ادامه بدن.
لوهان قدم زنان و درحالی که نگاه سرسری ای به زخم زانوش می انداخت به خونه برگشت... غمگین نبود.

VOCÊ ESTÁ LENDO
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Mistério / Suspenseخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...