LN 14.

292 92 18
                                    

قسمت چهاردهم - کنارم بمون

پیش گویی سه روزه تمام شده بود...

من به سوهو خیره شدم و سوهو هم اگر یه خوناشام رنگ پریده نبود مسلما بعد از دیدن این اتفاق رنگی به صورتش باقی نیم موند... واقعا این آینده ی ما بود؟ باورم نمی شد اون آینده ی ما باشه...

با لکنت شروع کردم:"منـ..نمـ...ذارم...نمیذارم...این..اتفـ..اتفاق بیافته."

سوهو سعی کرد با آرامش رفتار کنه:" درسته، نمیذاریم..." و سعی کرد دستش رو روی شونه ام ذاشت اما از لرزش دستش مشخص بود که چقدر شوکه شده.

سرم رو توی دستام گرفتم و زمزمه کردم:" دیگه هیچوقت اینکارو نمی کنم... هیچوقت ... "

سوهو صورتم رو توی دست هاش گرفت:" هی! هــِی! اونقدرا هم بدنبود! هوم؟ الان دیگه می دونیم باید مواظب لِی و عقرب ها باشیم و من هم نباید تمام نیروم رو سر یه سنگ لعنتی مصرف کنم."
"شاید حق با تو باشه اما من دیگه اینکارو نمی کنم..." نمی خواستم اعتراف کنم اما مشخصا معلوم بود که تمام اعتماد به نفسم رو از دست دادم... و اگر هر بار با دونستن آینده قرار بود چنین حسی بهم دست بده، من واقعا آمادگی پذیرش چنین حسی رو نداشتم.
سوهو تلاش کردم آرومم کنه:" موافقم که ترسناک و دلهره آور بود... اما سعی کن به چیزای وحشتناکی که دیدیم فکر نکنی چون باعث میشه جرئتت رو از دست بدی."

من تایید کردم اما تو این فکر بودم که چی میشه اگه تصمیم بدتری بگیرم؟ دیگه قادر به تصمیم گیری نبودم چون می ترسیدم اون تصمیم همه مون رو به کشتن بده.
سوهو سکوتم رو دید و سعی کرد ادامه بده:" هـی! به هر چی داری فکر می کنی تمومش کن!!!! ما از پسش بر می آییم." و شونه هام رو تکون داد تا از فکر بیرون بیام.

دستم رو روی صورتم کشیدم و سعی کردم با یک نفس عمیق آروم بگیرم:" پس بالاخره کی قراره از اینجا بریم؟ فکر می کردم امشب باشه."
سوهو می خواست چیزی بگه که در زدن و سیه را پشت در بود.

به آرومی وارد شد و هر چند ظاهرا از جمع شدن من و سهو دور توتم تعجب کرده بود فقط به آرومی گفت:" عالیجناب... لطفا وسایلتون رو بردارید. باید تا نیم ساعت دیگه تو تالار بزرگ توتم باشید."

سوهو پرسید:" باید حرکت کنیم؟ بقیه ی وسایل ها آماده ان؟؟"

" بله؛ بریل همین چند دقیقه پیش اختراع آخرش رو تموم کرده، البته تا یکی دو ساعت دیگه چون کار های دیگه ای هم هست که باید انجام شه مثل بسته بندی محموله ی غذا."

تایید کردم:" باشه. تا یک دقیقه دیگه اونجاییم..." اما فکرم مشغول تر از این بود که بخوام تو چنین اجتماع بزرگی شرکت کنم...

من تهیونگم رو از دست می دادم؟؟ مگه دیونه بودم که بخوام به چنین ماموریتی برم؟؟؟

وقتی سیه را رفت بلافاصله با سوهو شروع کردم:" من فکر می کنم بهتره تهیونگ یا کریس رو مسئول کنم من دیگه نمیتونم تصیمیمی بگیرم."

Last Keeper + Season 3 updating 🔰Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang