29. نیروانا

606 168 20
                                    

نیروانا، زمان حال

قسمت بیست و نهم – نیروانا

در حالی که راه می افتادم پرسیدم:" پشت آبشار غار هست؟"

تهیونگ چشم هاش رو چرخوند و جواب داد:" نه، مگه نمی بینی زیرش درخته؟!"

اما پدرش شروع کرد:" تهیونگ!! با عالیجناب اینطوری صحبت می کنی؟ این چیزیه که یاد گرفتی؟؟ حواست به رفتارت باشه."

اون سرش رو پایین انداخت و چشم غره ی نامحسوسی رفت اما من سعی کردم ازش طرفداری کنم:" نه، اشکالی نداره. من ازش خواستم عادی صحبت کنه."

"شما لطف داشتید." نامجون گفت و با عصبانیت به تهیونگ نگاه کرد که یعنی، حتی اگه ایشون بگن، تو باید ادب رو حفظ کنی...

واقعا داشتم به حرف تهیونگ می رسیدم که پدرش واقعا اخلاق خاص و قدیمی ای داره اما برای تغییر فضا پرسیدم:" خب بالاخره چی قراره ببینیم؟"

ییشینگ با لبخند گفت:" صبور باش. دیدنش بهتر از تعرف کردنشه." بعد نزدیک تر رفت و دوباره چیز عجیبی زمزمه کرد... و بعد چرخید:" نامجون، اول تو."

نامجون تایید کرد جلو رفت، وقتی از آبشار رد شد آب برای یک لحظه به رنگ آبی روشن در اومد و نامجون از دید ما خارج شد.

" سوهو نوبت توه." ییشینگ گفت و وقتی سوهو رد شد آب دوباره آبی روشن شد.

خودم به تهیونگ نزدیک کردم:" اگه قلب کسی پاک نباشه چی میشه؟"

" خب، اونا نمیتونن از همون درخت بزرگ که اول دیدی هم رد بشن اما اگه کسی اونقدر آب زیرکاه باشه که از اونجا رد بشه... این جلوشو می گیره. " لبخند زد و مشت آرومی به بازوم کوبید:" نترس، چیزی نمیشه."

ییشینگ به سمت ما چرخید:" حالا... تهیونگ، برو."

وقتی رنگ آبشار بعد از رد شدن تهیونگ به حالت عادی در اومد می دونستم نوبت منه تا رد بشم. جلو رفتم و وقتی به آبشار رسیدم نفس عمیقی گرفتم.

لحظه ی آخر قبل از عبور آرزو کردم کاش لباسم رو در آورده بودم چون دیگه چیزی برای پوشیدن نداشتم... اما وقتی از طرف دیگه ی آبشار بیرون اومدم اولین چیزی که توجهم جلب کرد این بود که اصلا خیس نشده بودم!

کمی سرگیجه داشتم اما چیز آزار دهنده ای نبود، با سردرگمی کوتاهی بالا رو نگاه کردم و بعد اطراف... چیزی جز نور اطراف ما نبود.

در حالی که سعی می کردم توی اون نور بقیه رو پیدا کنم پرسیدم:" تهیونگ...! اینجا کجاست؟ اون بیرون که شب بود."

دستش آروم دور بازوم حلقه شد:" این دیوار زمانه کوکی."

نفس آرومی از اینکه کنارم بود کشیدم:" اینه؟ بعدش نیرواناس؟"

تهیونگ سرش رو به شونه ام نزدیک کرد و به تایید تکونش داد. نفسم رو حبس کردم تا حس عجیبی که زیر پوستم می چرخید کنترل کنم و حالا که اون نور خالص برای چشم هام عادتی تر شده بود متوجه نامجون، که مشغول چلوندن کتش بود شدم و سوهو که پیرهنش رو در آورده بود و تکون تکون میداد تا خشک بشه.

Last Keeper + Season 3 updating 🔰Место, где живут истории. Откройте их для себя