درحال سفر، زمان حال
قسمت بیست و چهارم – کروزر
" میخوام بیشتر بدونم. کی این ها اتفاق افتاده."
تهیونگ نق زد:" دقیق نمیدونم... من که کتاب تاریخ نیستم."
احساس سرما کردم برای همین لباس های سوهو رو هم برداشتم تا بپوشم و پرسیدم:" تو نیروانا مثل دربار های قدیمی زندگی می کنید؟"
" نه اونطور که شما فکر می کنید؛ اونجا علاوه بر ملکه و اطرافیانش آم های عدای هم هستن اما زندگی سلطنتی تقریبا همیشه یکسانه."
سوال بعدی رو بی مکث پرسیدم:" بهم بگو اون آیینه که گفتی چطور حقیقت رو نشون میده؟"
" اون یه آیینه ی واقعی نیست، بیشتر یک آبشاره که میتونه ذات حقیقی هر کس رو کنه. اون فقط به آدمایی که ذات خوبی داشته باشن اجازه ی عبور میده."
یکم سکوت برقرار شد و بعد پرسیدم:" بهم یاد میدی چطور خودم تنهایی روی اون تخته پروازی بایستم؟"
" منظورتون کروزره؟ فکر کنم ییشینگ یکی دیگه آورده باشه. بد نیست با اون تمرین کنیم." بلند شد رفت و کروزر رو آورد. دو تا بند اطرافش داشت و میشد اون رو مثل کوله پشتی روی دوش انداخت برای همین هم حمل کردنش ساده بود.
قبلا هم عکسش رو گذاشته بودم البته.
پیشنهادکرد:" بیایید بریم دورتر، هرچند مطمئنم تا الانشم ییشینگ رو بیدارکردیم."
به جایی که وی گفته بود رفتیم. کار سختی بود اما من بخاطر تمرین داشتنم سال ها روی اسکیت برد تعادل خوبی داشتم و خیلی زود یاد گرفتم اما تهیونگ اجازه نداد خیلی بالا یا دور بروم.
حدود ساعت 2 یا 3 صبح بود که تهیونگ بالاخره گفت:" من باید قبل از طلوع آفتاب راه بیفتم وگرنه تا غروب اینجا گیر می کنم. اجازه می دید؟"
نمی تونستم این حجم از احترام ناگهانی رو بپذیرم اما فقط گفتم:" البته... مراقب باش..." می ترسیدم اگر یک ثانیه بیشتر بمونه اشعه های خورشید ناگهان زودتر از موعد بالا بیان و ...
تایید کرد:" پس لطفا برید پیش ییشینگ، اینجوری امن تره."
به جایی که خواسته بود رفتم و وقتی که بالاخره رفت کمی بیسکویت از کیفم بیرون آوردم و خوردم. کمی بعد هم بعد دراز کشیدم و خوابیدم.
-
بیدار که شدم هنوز تو همون کوهستان بودیم. نشستم اما فضا انگار کمی بی رنگ تر از چیزی بود که بیاد می آوردم. احتمالا بخاطر نور صبحگاهی بود. سر جام نشستم. ییشینگ رو نمی تونستم پیدا کنم. بلند شدم تا دنبال بگردم اما ناگهان صدای آشنایی به گوشم خورد.
چرخیدم... پدر بزرگم اونجا رو بروی من ایستاده بود!!
با حالت عجیبی گفت:" تو انجامش دادی پسرم."

BẠN ĐANG ĐỌC
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Bí ẩn / Giật gânخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...