قسمت بیست و سوم – میو
زمان حال - دنیای موجودات خبیث
لوهان با دیدن سهون که روی مبل ولو شده بود و خودش رو با تنبلی کش میداد برای بار دهم نق زد:" چند روزه هیچ پیشرفت خاصی نداشتیم! من باید چند روز دیگه برای یه ماموریت دیگه وارد یه دنیای دیگه بشم!!"
سهون در حالی که پشت دستش رو می لیسید تا کنار گوشش رو باهاش بخارونه یکم با کسالت بهش نگاه کرد:" خب این مشکل یونهو عه که تو رو دیر آورد اینجا، ورودی بخش حکومتی تا امروز غروب بسته میمونه. فقط هر چهارشنبه میشه واردش شد... و شما دیر اومدید اینجا. نمیشه که توقع داشته باشی در عرض سه چهار روز همه چیز انجام بشه. همین چند روز هم حتی نتونستی درست گوش های گربه ای که برات درست کردم رو صاف روی سرت نگه داری!"
لوهان که از این میزان بی تحرکی سهون به سطوح اومده بودبلند شد و پاهاش رو به زمین کوبید:" میدونم. منم نگفتم قصد داشتم این جا در عرض دو روز به نتیجه برسم اما تا وقتی اینجام و اینهمه زحمت کشیدم می خوام کارم رو پیش ببرم! حداقل بلند شو من رو ببر بیرون! میخوام بازم بیشتر در مورد اینجا بدونم. باید بیشتر تمرین کنم تا توی موقعیت ضروری مشخص نشه اهل اینجا نیستم. اما تا الان فقط 3 بار بیرون رفتم."
سهون خمیازه کشید:" همین دیروز بردمت بیرون. کلی هم اینور اونور رو گشتی. یادت رفته انقدر محو همه جا شده بودی نزدیک بود صاف بری تو شکم اون خوناشامه و من کشیدمت کنار؟"
" کلی؟؟ فقط یکساعت بیرون بودیم، اون هم کافی بود بیشتر از سه دقیقه جایی توفق کنیم تا جناب عالی روی اولین چیزی که بنظرت نرم بیاد لم بدی و چرت بزنی! یونهو که اصلا معلوم نیست کدوم جهنمیه می گفت تو پرنسی چیزی هستی. هیچ کاری برای انجام دادن نداری؟؟"
لوهان که توی تمام عمرش به غیر از یونهو هرگز با فرد دیگه ای بیشتر از چند دقیقه همکلام نشده بود، هرگز مجبور نشده بود با هماهنگی با کسی کاری کنه یا برای بیرون رفتنش نیاز نداشت کسی همراهیش کنه حالا داشت کلافه میشد.
سهون خبیثانه نیشخند زد:" خب من یه گربه ام. برای کارهایی که انرژی می برن انگیزه لازم دارم!! خب، واقعا الان هیچ کاری نیست که بیش از اینجا دراز کشیدن دلم بخواد انجامش بدم."
لوهان پوفی کشید و دوباره سر جاش نشست. تا باز شدن اون دروازه ها و ورود شون به محوطه ی نقشه حداقل 6 ساعتی مونده بود و اون مجبور بود همونجا بشینه و به یه گربه ی پر از ناز و ادا زل بزنه.
اون اون همه سختی و لیس زده شدن رو تحمل نکرده بود که حالا اونجا بشینه. می خواست تا میتونه از اونجا اطلاعات بیشتری بدست بیاره و حالا این کار بنظر غیر ممکن می رسید. همونطور داشت به دمُ گربه ای و در حال تو هوا تکون خوردنِ سهون چشم غره می رفت که تا اینکه ناگهان چیزی به ذهنش رسید!
VOUS LISEZ
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Mystère / Thrillerخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...