بچه ها فایل کلی داستان ویرایش های اساسی شده که تو قسمت آخر لینک میذارم بتونید دانلود کنید.
نیروانا، زمان حال
قسمت چهل و یکم – کریس
هر دو به قدری شوکه بودیم که ندونیم چی بگیم! سوهو سوت کوتاهی زد و گفت:" غیر منتظره بود..."
کمی عصبی خندیدم:" اگر برای تو که تجربیاتی مثل خوناشام شدن داری این غیر منتظره باشه پس من چی بگم؟"
سوهو آروم موهام رو با دست سردش بهم ریخت:" بریم بخوابیم... هوم؟ نمیخوایم که موقع سوپرایز بزرگ خواب مون ببره؟؟"
ساعت 8 بود و فقط دو ساعت برای استراحت داشتیم برای همین رفتیم تا کمی استراحت کنیم.
حالش رو نداشتم تا اتاق خودم برم، فقط زنگ هشدار گوشیم رو برای ساعت 10 تنظیم کردم و تلفنم رو دورترین فاصله ای که می تونستم گذاشتم تا وقتی زنگ زد بلافاصله اون رو قطع نکنم و دوباره بخوابم... و خودم رو به تخت سوهو برگردوندم و سمت خالی تخت دراز کشیدم.
این محل دور برای گذاشتن گوشی حموم بود. چون می خواستم که وقتی برای قطع کردن هشدار میروم صورتم رو هم بشورم و سرحال شم.
خودم رو می شناختم، تا نخوابیده بودم میتونستم بیدار بمونم اما اگه می خوابیدم... دیگه ممکن بود نشه بیدارم کرد. ممکن بود بعد از قطعش برگردم و دوباره بخوابم.
-
حس می کردم صدای آزار دهنده ی از مسیری دور به گوشم میرسه اما نمیتونستم تشخیص بدم که چیه تا اینکه سوهو داد زد:" بخاطر خدا خاموشش کن کوکی، صداش خیلی بلنده!"
پس... صدای هشدار ساعت بود؟ بالش رو روی گوش هام ثابت کردم و چشمام رو محکمتر بستم. سوهو چند بار با بالشش بهم کوبید و نهایتا شخصا از روی تخت بلند شد و برای قطع کردن زنگ رفت.
تو همین فاصله ی چند ثانیه ای دوباره خوابم برده بود که ناگهان از روی تخت به سمت لبه... و نهایتا زمین چرخونده شدم.
سوهو کنار تخت ایستاده بود و وقتی شوکه از سقوط چشم هام رو باز کردم گفت:" خودت راه سختُ انتخاب کردی."
فریاد زدم:" یااا!! مگه عقلتُ از دست دادی؟" و موقع بلند شدن بازوم رو که کمی درد گرفته بود مالیدم.
گوشیش رو بالا گرفت:" ساعت 10:15 و تو مثل یک تیکه سنگ انگار کر شده بودی. راستی انگار خیلی ترسیدی، شلوارت که مشکلی براش پیش نیومده؟"
نزیدک ترین بالش رو به سمتش پرت کردم:" از این به بعد هر چقدر هم قضیه مهم بود دیگه اینکارو نکن!! حس کردم دارم سقوط میکنم. از سقوط متنفرم..."
نیشخند خبیثانه ای زد:" این یه دستوره؟"
" تو یک نفر بهتره تک تک کلمات منو به عنوان دستور تلقی کنی!! " با لحن شاکیم کمی نیشخند زدم و رفتم تا ببینم ورنون برام چه لباس هایی آورده بود.

ВЫ ЧИТАЕТЕ
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Детектив / Триллерخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...