61.روزِخوب

1.5K 174 28
                                    

سريع وسايلم رو برداشتم و دنبالش رفتم.
تو ماشين منتظرم بود.
دلم ميخواست امروز بي نهايت بهش خوش بگذره و همه درداش يادش بره..
تند و با ذوق كنارش نشستم.
با اخم باريك ماشين رو روشن كرد و گفت:كجا برم؟
چرخيدم سمتش و گفتم:اينطوري نه..اول يه قوانيني تعيين ميكنيم بعد..
چشماشو باريك كرد.
انگشتامو بالا گرفتم و شمردم و گفتم:١.اخم ممنوع.   ٢.بداخلاقي ممنوع.      ٣.رييس بازي ممنوع..
كلافه سرشو چرخوند و گفت:پشيمون شدم..پياده شو..
جيغ زدم:لوس نشو ديگه..سخته يه روز گند اخلاق نباشي؟
عصبي نفسش رو بيرون داد و راه افتاد.
بلند و محكم گفتم:نچ نچ..اينطوري نه..امروز با قوانين من..اخم بي اخم..بد اخلاقي بي بداخلاقي..
اخمشو غليظ تر كرد و دهن باز كرد كه تند گفتم:قوانين من..حرف هم نداريم..يالا..اخما باز..
نگام كرد.
با حرص دستامو جلو بردم تا اخماشو باز كنم..
خودشو عقب كشيد.
باز دستمو جلو بردم و گفتم:باااااز..
كلافه بلند گفت:خيله خوب..خيله خوب دردسر..
و اخماش رو باز كرد.
با شوق دست زدم و خنديدم و گفتم:اينه..
سر تاسف تكون داد.
ادرس كافه اي رو داشتم كه بچه ها بهم داده بودن..
يه سوپرايز شاد براش..
به ساعت نگاه كردم.
به ربع وقت داشتيم.
دنيل-كجا برم؟
ادرس رو زدم رو مسيرياب و گوشيم رو به هولدرش چسبوندم و گفتم:اينجا..نزديكه.
چشماشو باريك كرد و گفت:كجاهست؟
-ميري ميبينيم..
جدي رفت.
جلوي كافه نگه داشت و با غيض گفت:كافه؟
شيطون گفت:همه چيز اون طور كه به نظر ميرسه نيست..مثل غم ها و دردها..پياده شو.
با حرص گفت:چي؟يعني توش بانكه و كافه نيست؟
بلند خنديدم و پياده شدم.
عصبي پياده شد.
رفتيم داخل.
تقريبا شلوغ بود.
سر ميزي نشستم و اونم گرفته روبروم نشست..
به ساعتم نگاه كردم.
٥دقيقه به ٤بود..
رأس ٤شروع ميشد..
بي طاقت دستاشو باز كرد و گفت:همين؟
اخ خدا..عين پسربچه هاي تخسي بود كه به زور اورده باشنشون بيرون..
خنديدم و گفتم:چندماهه به دنيا اومدي تو؟٧؟
با حرص گفت:٢..
با خنده نگاش كردم و گفتم:معلومه.
دست زير چونه زدم و همونجور خيره خيره نگاش كردم.
كلافه نفسشو فوت كرد و با حرص گفت:جاي ديگه اي رو نداري نگاه كني؟
بلند خنديدم و گفتم:اگه سمت ديگه اي رو نگاه كنم كه تو حرصت نميگيره..
دندوناشو به هم فشرد..
صداي بشكن مداومي از پشتش اومد.
لبخند خبيثي زدم.
برگشت پشتش رو نگاه كرد كه صداي بشكن هايي هم از پشت سر من اومد.
چرخيد..
در عرض١دقيقه تمام كافه شروع كردن به همزمان و تميز بشكن زدن باهم..
دنيل ابرو بالا انداخت و با شك نگاه كرد.
صداي موسيقي زنده نرمي به گوش رسيد و بعد خواننده اي گرم شروع به خوندن كرد و قبل اينكه بخواي بفهمي چي شده يه سري رقصنده حرفه اي از كل كافه هرجا كه بودن شروع كردن به رقصيدن..
همه دست زدن و هورا كشيدن..
خيره به دنيل خنديدم و دست زدم..
امروز روز رقصنده هاي پاپ بود..
گرم و شاد..
تمام فضاي كافه غرق شادي و خنده و لذت بود..
ديگه پيرمرد و پيرزن و بچه و زن حامله هم رفته بودن و ميرقصيدن كه شادي فضا رو هزار برابر ميكرد..
دنيل جدي نگاشون ميكرد..
دختر رقصنده اي با عشوه دستش رو جلوي دنيل گرفت.
جدي رد كرد.
نگاشون كردم..همه شون خيلي هماهنگ ميرقصيدن..
هوس كردم برقصم..
شيطون و پرانرژي بلند شدم و رفتم كنارشون.
دنيل با نگاهش دنبالم كرد..
كنار يكيشون وايستادم و سعي كرد ببينم چيكار ميكنه و عين اون عمل كنم و همه شون با شيطنت حركتشون رو اهسته كردن تا ببينم و تكرار كنم..
بلند خنديدم و سعي كردم مثل اونا عقب جلو شم..
اما نميشد..
هركه راه خويش..
روي نوك انگشتم بلند شدم و نرم باله رقصيدم..
همه شون جيغ شادي كشيدن و دست زدن..
با خنده سرزنده چرخ زدم و به دنيل نگاه كردم.
لبخند باريكي روي لبش نفش بسته بود و نگام ميكرد.
رقصنده ها سعي كردن خودشون رو باهام هماهنگ كنن..
خندون رو نوك انگشتاي پام جلو و عقب شدم و اونا عادي همراهم اومدن..
خيلي رقص تميز و شيكي شده بود..خيلي..
هماهنگ و شاد..
پرانرژي چند قدمي جلو رفتم و دستامو جلوي دنيل گرفتم.
با گوشي تو دستش دستم رو پس زد.
تخس لبامو جمع كردم و رو ميز جلوش نشستم.
اهنگ تموم شد و همه شاد دست زدن..
منم شاد پاهامو تكون دادم و دست زدم.
دو سه نفر اومدن زدن رو شونه ام و گفتن كارم خوب بوده و دوباره همه پخش شدن و كافه به وضعيت طبيعيش برگشت..
با لبخند به دنيل نگاه كردم.
دنيل-چه مدلشه اين؟
با خنده گفتم:اينجا هر هفته در چنين روزي رأس ساعت٤اجراي موسيقي و رقص زنده داره..از بچه هاي مدرسه شنيده بودم ولي تا حالا نيومده بودم..
سري تكون داد.
چشمامو باريك كردم و نگاش كردم.
نگام كرد و گفت:چيه؟
-از شلوغي خوشت نمياد نه؟
كمي نگام كرد و جدي گفت:نه..
سر تكون دادم و از ميز پريدم پايين و گفتم:بيا..
بلند شد و گفت:ديگه كجا؟
از كافه زديم بيرون.
برگشتم سمتش و درحاليكه عقب عقب ميرفتم خبيث گفتم:بيا يه قرار باهم بذاريم..از اينجا تا سالن بزرگ سينما و كنسرت دو خيابون فاصله است..
شيطون گفتم:ميدوييم..هركي ديرتر برسه بايد دو شب براي اون يكي شام درست كنه..
كلافه گفت:چقدر بچه اي اخه تو..
اخم كردم و دو طرف يقه كتش رو كشيدم و گفتم:مجبورت ميكنم بپزي..مجبورت ميكنم..يالا..
دستامو با غيض كنار زد.
شروع كردم به عقبكي دويدن..
با حرص همونجور كه عادي قدم برميداشت سر تاسف تكون داد.
خبيث گفتم:از ترسته كه نميدويي..ميدوني نميتوني منو بگيري..
خيره نگام كرد.
شيطون گفتم:دوشب شام ميپزي برام..
اي بابا..
باغيض گفتم:تازه مجبورت ميكنم عين گارسونا برام سروش كني..
يه دفعه شروع كرد به دويدن.
ذوق زده خنديدم و جيغ كشيدم و سريعتر دويدم..
ميدونستم غرورش نميذاره..
خيلي زود ازم جلو زد..
عين ديوونه ها تو پياده رو ميدوييديم..
با شوق ميخنديدم و سعي ميكردم بهش برسم..
زودتر از من رسيد جلوي سالن..
دست به كمر منتطرم شد..
با نفس نفس روبروش وايستادم و خنديدم و گفتم:كارت خوب بود..
لبخند چقدر پرويي تو زد و گفت:بچه جان تو دويدن با كسي رقابت كن كه هر روز صبح نره بدوعه..
با خنده لبامو جمع كردم و گفت:دو شب شام كوفتت شه..
سر تكون داد.
به اگهي هاي سالن نگاه كردم.
امشب دوتا كنسرت اينجا بود..
شاد گفتم:سبك موسيقي مورد علاقه ات چيه؟
اومد كنارم اخم كرد و گفت:مسلماً اون سبكي كه تو و همسنات خيلي خوشتون نمياد..
اخم كردم و با تهديد گوشيمو سمت چشمش گرفتم و گفتم:آي..اخم نكن..
لبخند ناخوداگاهي زد.
-بعدشم چنان ميگه همسن تو انگار خودش٨٠٠سالشه..بابا بزرگ بگو چه سبكي..
دنيل-تو سبكتو بگو تا ثابت كنم..
-من..كلاسيك و پاپ رو دوست دارم..
نگام كرد و گفت:كلاسيك؟جداً؟
-بله..من عاشق سازهاي زهي و ويولن و ويولن سل و اين چيزام..بعدشم جناب من ميرقصم..كلاسيك اساس كارمم هست..خوب تو؟
با لبخند نگام كرد و گفت:كلاسيك.
ابرو بالا انداختم.
دنيل-فك كردم تو نسل و سن تو كلاسيك براتون حوصله سربره..
خنديدم و گفتم:ديگه غلو نكن..براي من اينطور نيست..چه عجب يه سليقه اي نشون دادي از خودت..
و شيطون گفتم:بيا..
و رفتم سمت بخش فروش بليط..
اخم كرد و گفت:اصلا حرفشو نزن..متنفرم از سينما و كنسرت اين جور بساط ها.
اخم كردم و گفتم:يالا..حق انتخاب با تو نيست..
دهن باز كرد كه با تهديد گفتم:هيچ راهي برگشتي نداري..يالا بيا..
با حرص اومد جلو و زيرلب گفت:چه غلطي كردم باتو اومدم..
نرم خنديدم و گفتم:حالا مونده تا بفهمي..
با غيض نگام كرد.
با لبخند راه افتادم و اون عصبي دنبالم اومد.
رفتم جلو و دوتا بليط كنسرت اجراي زنده موسيقي كلاسيك گرفتم.
دست تو جيب با خشم نگام ميكرد.
بليطا رو بالا گرفتم و گفتم:يالا..
عصبي اومد.
دوتايي روي صندلي سالن نشستيم..
مشتاقانه اينور و اونور رو نگاه ميكردم ولي دنيل جدي و خشك تو صندليش فرو رفته بود.
با لبخند گفتم:چرا از سينما و كنسرت خوشت نمياد؟
اروم گفت:چون هركاري ميكنن جز فيلم و كنسرت ديدن..
سعي كردم نخندم ولي نشد و با پخ رگباري زدم زير خنده كه هرلحظه بلند ترشد.
با خنده سرمو انداختم پايين.
با صداي خندوني گفت:غش نكني حالا..
به زور خودمو كنترل كردم و خبيث گفتم:واقعا منظورت چيز بود؟
خيره به روبروش چيزي نگفت.
بلند خنديدم.
مرد جلوييمون برگشت با غيض نگام كرد.
دنيل جدي زل زد بهش و محكم گفت:مشكل داري جاتو عوض كن كه مجبور نشم مشكلت بشم و جاتو عوض كنم..
يارو عين موش ترسيده روبرگردوند.
با خنده لبمو گاز گرفتم.
يه دفعه برقا خاموش شد و پرده سالن كنار رفت.
به زور خنده مو جمع كردم و ذوق زده دست زدم.
خيلي عالي بود..خيلي..
بهترين اثار كلاسيك..
ارامش محض بود..
اصلا غرق شده بودم تو نواختن زيباشون..
سرمو كج كردم و دنيل رو نگاه كردم.
ديگه اخم نداشت و جدي خيره به روبرو..
لبخند زدم.
به نظر خوشش اومده بود..
خودمو كشيدم سمتش و بازوشو گرفتم و خبيث گفتم:هركسي هم حواسش به موسيقي نباشه من و تو بدجور حواسمون جمعه..
كج نگام كرد.
نرم خنديدم و خيره شدم به روبروم.
بازوش هنوز بي حركت توي دستم بود.
نه ميكشيدش عقب و نه جلوتر مياوردش..
اروم نگاهمو كشيدم روش.
داشت به بازوش كه توي دست من بود نگاه ميكرد و بعد نگاه به روبروش کشید.
لبم رو نرم گاز گرفتم و به روبروم نگاه كردم.
واقعا باعث تعجب و خوشحالي بود كه تا الان دووم اورده بود و با بداخلاقي گند نزده بود بهم..
واقعا عجيب بود..دنيل هريسون و انقدر صبوري؟
از خوشي تو پوست خودم نميگنجيدم.
خداتهش رو به خير كنه..

افسونگرWhere stories live. Discover now