68.حبس

1.7K 175 140
                                    

وحشت زده درحاليكه به بازوي دنيل چنگ زده بودم به اسلحه اي كه جلومون گرفته شده بود و چهره خشمگبين و عرق كرده يارو خيره بودم..
جدي جدي يكي اسلحه گرفته جلوي ما؟؟
اسلحه واقعي؟
مگه داريم؟مگه فيلمه؟
نكشتمون؟من هنوز كلي ارزو دارم..
هنوز دارم نقشه ميكشم چطور اين دنيل گند اخلاق رو ادم كنم و مخشو بزنم..
ترس بدي برم داشت..
نكنه اتفاقي براي دنيل بيوفته؟
واي خداا..
دنيل جدي گفت:چي ميخواي؟
مرده خشن گفت:برين تو اون اتاق ببينم..يالا..
و با اسلحه به اتاق دنيل اشاره كرد.
دنيل-پول ميخواي؟بگو و ميدم بري گم شي..اين بازيا چيه؟
يارو خشن داد زد:حيوون ميگم خفه شو و برو تو اتاق..وگرنه يه تير ميزنم تو مخت راحتت ميكنما..
به بازوي دنيل چنگ زدم و نگران و با خواهش گفتم:لطفا..بيا..
و اروم كنار گوشش گفتم:الان وقتش نيست..خواهش ميكنم..
و بازوش رو كشيدم و سمت اتاق رفتم و اونم با دندوناي قفل شده و خشن دنبالم اومد.
رفتيم تو اتاق.
هنوز بازوي دنيل رو توي دستم داشتم و احتمالا اونقدر عصبي بود كه متوجه نبود و منم از ترس اصلا تمايل نداشتم رهاش كنم..
بهم احساس امنيت ميداد..
يارو درحاليكه با اسلحه اش ما رو نشونه گرفته بود سمت ميز رفت تلفن و دستگاه اينترنت روي ميز رو از پريز كند و پرت كرد تو سالن كه هزار تيكه شدن و نگاهي از پنجره به بيرون انداخت.
دنيل-داري از دست يكي فرار ميكني نه؟
جواب نداد.
دنيل-نگهبان شركتم چي شد؟زديش؟
مرد-خفه شو..
دنيل-پليس دنبالت كرده بود نه؟اومدي اينجا قايم شدي كه پيدات نكنه..
با غيض و خشم برگشت و تند گفت:چقدر حرف ميزني..دو دقيقه ببند دهنتو..
بي اختيار لبخند زدم و دست روي لبم كشيدم و اروم گفتم:بعد به من ميگه زياد حرف ميزني..
مرده نگاهش رو روي من كشيد و يه جور كثيفي خيره شد بهم.
حس بدي بهم دست داد.
خاك تو سرم..كاش اين لباش رو نميپوشيدم.
لرزون خودمو بيشتر كشيدم پشت دنيل.
دنيل داد زد:هي..
يارو نگاهشو كشيد روي دنيل.
دنيل-از نوع نگاهت خوشم نمياد..بهتره به اونجا نكشه چون شايد از دزدي و پناه گرفتنت اينجا
بگذرم و تكون نخورم اما از نوع نگاهت نه..
و با خشم گفت:بهتره تا اخرين لحظه اي كه اينجايي فقط نگاهت رو من باشه..
ته دلم قرص شد و با لذت نگاش كردم.
قهرمان تفلون من..
يارو دندوناشو به هم فشرد و با اسلحه جلو اومد و گفت:فك كردي خيلي دل و جرئت داري؟اگه يه تير تو مخت بزنم چي؟
لرزون بازوي دنيل رو فشردم و با ترس نفس نفس زدم.
دنيل از لاي دندوناش گفت:اون وقت قبل مرگم تو هم مردي..امتحان كن..
يارو جلو نيومد و گفت:مواظب باش..دارم خيلي جلوي خودمو ميگيرم..داري بد ميري رو مخم..
و رفت لب پنجره و باز به بيرون نگاه كرد و گفت:اگه خفه شين هيچ اسيبي به كسي نميرسه و همه ميريم پي كار خودمون..
مضطرب و عرق كرده بود.
نميتونستم واضح جادو كنم چون دنيل ميفهميد اما ميتونستم نامحسوس كاري كنم..
اروم كنار گوشش گفتم:اگه اسلحه اش از دستش در بياد از پسش برمياي؟
تند نگام كرد و محكم گفت:تو نه..تو هيچ كاري نميكني..
-اما..
با غيض و تحكم گفت:تو هيچ كاري نميكني..هيچ كار..روشنه؟
اروم و مظلوم به ناچار سر تكون دادم.
يارو-شما دوتا چي ميگين هي به هم؟
و به من اشاره زد و گفت:تو بيا اينور ببينم..
دنيل دستش رو جلوم باز كرد و گفت:هيچ جا نميره..
مرد-چي؟
دنيل داد زد:كري؟گفتم هيچ جا نميره..پيش من ميمونه كثافت..
اون عوضي قدمي جلو اومد.
با ترس نگاش كردم.
به نفس نفس افتادم..
واي خداا..
داشتم خفه ميشدم..
زل زد تو صورت دنيل و خشن گفت:حرومزاده داري خيلي به پام ميپيچي..فك كردي كشتنت برام سخته؟
در عرض يه ثانيه دنيل جوري از خشم سرخ شد كه حد نداشت..
هيچ وقت اينطور نديده بودمش و با خشم خيلي شديدي گفت:جرئت داري يه بار ديگه اون كلمه رو برام تكرار كن..
صداش از خشم دورگه بود و از ته چاه درميومد..
اب دهنم رو به زور قورت دادم.
دهنم از استرس و ترس خشك شده بود..
يارو دهن باز كرد كه خيلي يه دفعه اي دنيل با كله زد تو صورتش.
جيغ كشيدم و تند قدمي عقب رفتم.
خون از دماغ يارو جاري شد..
درگير شدن..
دنيل داشت سعي ميكرد اسلحه رو از دستش بكشه..
قلبم داشت از جا درميومد.
با ترس دور و برم رو نگاه كردم..
اصلا نميدونستم چيكار كنم..
خيلي هول شده بودم..
دنيل با لگد زد تو شكمش و اونم با مشت زد تو صورت دنيل..
با وحشت دستامو جلوي دهنم گرفتم..
واي..
خيلي شديد درگير شده بودن و به هم نزديك بودن و در تقلا..
هي اسلحه رو اون ميكشيد و هي دنيل..
نگران به اسلحه نگاه كردم و هول و با دستاي لرزون گلدون روي ميز رو برداشتم تا بزنم تو سر اون حيوون كثافت كه يه دفعه صداي گلوله اومد..
صداي بلند و گوش خراشش توي گوشم پيچيد و از ترس گلدون از دستم رها شد و با صداي بلندي زمين خورد.
با ترس و وحشت خيلي خيلي شديد و نفس گيري زل زدم بهشون كه هنوز نزديك هم بودن و اروم گفتم:دنيل..
صدام به شدت گرفته و لرزون بود.
از هم فاصله گرفتن..
اشكم جاري شد..
اخ..
اخ خداي من..
حس ميكردم دارم خفه ميشم..
با وحشت دويدم سمت دنيل و بازوش رو گرفتم و تند نگاهش كردم.
اخ..
سالم بود..
با وحشت و نفس هاي تند به اون يارو نگاه كردم.
اونم سالم بود..
انگار خودشم ترسيده بود كه كسي رو بكشه و سريع دويد بيرون.
نه..به اين راحتي نه..
با جوون عزيز ترينم بازي كرده بود..
نميذاشتم به اين راحتي در بره..
با نفرت و دندوناي قفل شده زل زدم بهش كه تو سالن افتاد زمين.
دنيل خواست بره بگيرتش ولي محكم بازوشو گرفتم و با تمام خشمم زل زدم به يارو كه داد خيلي بلند و پردردي كشيد.
دردش رو ميشناسم..
انگار تك تك استخوناش داشت دونه به دونه ميشكست..
دنيل بازوشو از دستم كشيد و سمتش حمله كرد.
با خشم و درد براي اينكه بيشتر تو خطر نيوفته دستم رو تكون دادم كه در خيلي محكم به هم خورد و بسته شد.
دنيل دستگيره در رو كشيد.
باز نشد..
محكم كوبيد تو در.
خودمو و قدرتمو رها كردم.
نمرده بود ولي احتمالا اصلاً حال خوشي هم نداشت..
دنيل دستگيره رو كشيد و باز نشد..
نگاهش رو كشيد رو من و باز به در و فرياد زد:اين در لعنتي چش شده؟چرا باز نميشه؟
واقعا نميدونستم چرا باز نميشه..
احتمالا قدرتم براي بستن در بيش از اندازه بود و..
با پاهاي لرزون جلو رفتم و دستگيره رو كشيدم.
به قفل نگاه كردم..
سرم..گيج ميرفت.
باهمون نگاه داغون و درمونده زل زدم بهش و اروم گفتم:حالت خوبه؟
زل زد بهم.
بعد يه مكث طولاني سر به اره تكون داد و نگاه ازم كند و به در كوبيد و سعي كرد بازش كنه..
ميتونستم بازش كنم اما الان نه..
سر گيجه ام شدت گرفت.
اروم روي زمين كنار در نشستم.
استرس و ترس شديد امروز،مشكل عادتي كه داشتم،فشاري كه سرجادو بهم اومده بود و بيشتر از همه ترس و نگرانيم براي دنيل داشت از پا درم مياورد..
يه دفعه متوجهم شد و دست از تقلا و شكوندن در برداشت و گفت:هي..
سرمو توي دستم گرفتم.
كنارم نشست و گفت:چته؟
سرمو با درد روي پاهام گذاشتم.
دستش اومد جلو تند سرمو بلند كرد و هول گفت:هي..هي..چيه؟
زل زدم تو چشماش و اشك تو چشمم جمع شد.
عميق نگام كرد و گفت:ترسيدي؟
لرزون گفتم:وقتي صداي گلوله اومد فك كردم..فك كردم ديگه هيچ وقت نميتونم دوباره بهت بگم بابا دني..
لبخند رو لب هر دومون نقش بست و هي گشاد و گشاد تر شد و يه دفعه هر دو زديم زير خنده..
-بذار الان بگم دلم وا شه..
دهن باز كردم كه بگم بابا دني كه يه دفعه و خيلي محكم چونه مو گرفت و فشردش..
متعجب زل زدم بهش.
چونه مو محكم فشرد و بهم اخم كرد.
سعي كردم لبخند نزنم ولي نشد.
محكم چونه مو فشار داد.
به زور گفتم:خيله خوب..خيله خوب..نميگم..
چونه مو ول كرد.
لبخند شيطوني زدم و گفتم:راه هاي بانمك تري هم هست كه بخواي اينو نگمااا..
و خبيث گفتم:فقط كافي بود بخواي..
كلافه نگاه ازم كند.
اي خداا..
خداروشكر كه باز زنده است تا يوبس بازي دربياره..
نرم خنديدم و گفتم:خيله خوب..قفل شكسته..
گنگ گفت:چي؟
و نگاهش رو به در و قفل كشيد.
-قفل شده و شكسته..
دست به پيشونيم كشيدم و گفتم:به لطف تو در اتاقت محكم تر از اونه كه بشه شكوندش..
كلافه چشماشو بست و نفسشو با حرص بيرون داد.
انگار جدي جدي تو اتاق دنيل حبس شده بوديم..
احتمالا جز با جادو هيچ جوره باز نميشد..
كلافه بلند شد و در حال ور رفتن با در تند دست به جيباش زد و سريع گفت:گوشيتو بده..
كمي فك كردم و گفتم:بيرون رو ميزم جاموند..
نفس عميقي كشيد.
-ببخشيد كه وقتي يه قاتل جاني اسلحه گرفت جلومون يادم نبود گوشيمو با خودم بيارم..ايشالله دفعه بعد بهتر عمل ميكنم..
لبخند باريكي زد ولي سعي كرد جمعش كنه.
-گوشي خودت كجاست؟
رفت سمت ميزش و گوشيش رو برداشت و با اخم گفت:شارژش تموم شده خاموش شده..شارژر ندارم اينجا..
-پاوربانكي چيزي؟
سر به نه تكون داد.
كلافه نفسم رو بيرون دادم و گفتم:هي..عملكرد تو هم خوب نيستاا..دفعه بعد حمله كردن بايد همه چيز تو اتاقت باشه..
لبخند زد ولي زود جمعش كرد و برگشت سمت در و با اخم گفت:سنجاق داري؟
-سنجاق؟
دنيل-از اين سنجاق سرا..
با ذوق گفتم:از اينا كه تو فيلما باهاش قفل باز ميكنن؟
دنيل-اره..داري؟
داشتم ولي گفتم:نه..
حداقل الان نه..
بودن توي اين اتاق كوچيك در كنارش لذت بخش تر و وسوسه انگير تر از اين حرفا بود كه فعلا بخوام اقدامي براي رهايي كنم..
از كنار در بلند شدم و رفتم سمت كامپيوتر روي ميزش..
جدي گفت:اينترنت قطع شده..بدون اينترنت نميشه كاري كرد..
با غيض مانيتور رو بيشتر كج كردم سمت خودم و گفتم:با اينترنت كار ندارم كه..صبرميكنيم يه چيزي ميشه ديگه حالا..
با حرص زل زد به من و گفت:صبر؟؟ميشه بگي الان دقيقا داري چيكار ميكني؟
فلشمو از جيبم درآوردم و وصل كردم به كامپيوتر و مانيتورش رو چرخوندم و فيلم رو پلي كردم و دويدم سمتش و كنارش رو زمين نشستم و با اشتياق زل زدم به صفحه و با ذوق گفتم:فيلم ميبينم..
متعجب زل زد بهم و گفت:داري شوخي ميكني؟
-شوخيم كجا بود؟ميخوام فيلم ببينم..در واقع ببينيم..
و دستش رو كه كنارم بود گرفتم و كشيدم و گفتم:بشين..
ناباور گفت:دختر تو مگه ديوونه اي؟يه عوضي اسلحه گرفت جلومون..نزديك بود من و احتمالا بعدش تو بميريم..الانم گير كرديم اينجا..بعد تو نشستي فيلم ميبيني؟
لبخند زدم و گفتم:اره..بشين..
و محكم دستش رو كشيدم.
نشست و با حرص گفت:تو واقعا يه چيزيته..
بلند خنديدم و گفتم:تو اتيش گير نكرديم كه..دفتر توعه..نترس نميميريم..
به فيلم نگاهي كرد و با غيض گفت:واقعاً الان اين تنها كاريه كه از دستت برمياد؟
-نه..خوابم جز كارهاييه كه ميشه كرد ولي من فيلم ديدن رو ترجيه ميدم..بعد اين هيجان ادم خوابش نميبره كه..
حس كردم با ناباوري و تعجب زل زده بهم.
نرم لبخند شيطوني زدم و خيره شدم به فيلمم.
ديگه حرف نميزد ولي حرص خوردنش رو ميديدم و اينكه سعي ميكرد كاري كنه و راهي براي خروج پيدا كنه..
دو بار تا لب پنجره هم رفت و با در ور رفت ولي انگار راهي پيدا نميكرد..
با حرص و غيض كنارم رو زمين نشست.
سر صحنه خنده دار فيلم بلند خنديدم و بي توجه به اينكه بغليم يه نچسب بي مصرفه ضدحاله با خنده زدم تو بازوش كه يه دفعه متوجه شدم چه غلطي كردم و تند صاف و جدي شدم و زل زدم بهش.
با غيض خيره بود تو صورتم.
سعي كردم لبخند نزنم و با قيافه كج شده از خنده به مانيتور زل زدم و گفت:خوب حالا..چه بداخلاق..
يه دفعه خنديد.
تند نگاش كردم.
نرم و كوتاه خنديد و گفت:تو واقعا ادم عجيبي هستي..
خنديدم و شيطون و خندون گفتم:دقيقا مثل تو دنيل هريسون..تو اين مورد توافق داريم..
خيره شد توي چشمام.
منم با لبخند شيطوني نگاش كردم.

———-
فردا احتمالا حوالي ظهر يه قسمت ديگه ميذارم^_^

افسونگرWhere stories live. Discover now