73.دختركوچولو

2.1K 185 32
                                    

با شيريني توي دهنم لرزون چشمامو باز كردم..
انگار تازه داشت جوون به تنم برميگشت و گرماي گردنم كمتر ميشد..
اروم پلك زدم.
تار ميديدم..
چشماي تارم اروم واضح شد..
دنيل..
نرم گفت:حالت خوبه؟
از اين محبت و نرمي توي لحنش گنگ زل زدم بهش.
رو تختم نشسته بود و من دراز كشيده بودم جلوش و با دستش سرمو بالا گرفته بود و از ليواني چيزي شيريني تو دهنم ميريخت..
باز ليوان رو سمت دهنم اورد و گفت:نترس..يه كم ديگه بخور..فشارت افتاده..
ناچار كمي ديگه خوردم.
احتمالا اب قند بود..
كلافه سرمو عقب كشيدم كه اونم پشت گردنم رو رها كرد كه سرم روي پاش قرار گرفت..
دنيل منو اورده بود تو تختم؟
اروم پاشو از زير سرم كنار كشيد ونبضم رو گرفت.
بيجون زل زدم بهش.
دستش رو روي پيشونيم گذاشت و متعجب گفت:چرا انقدر داغي؟
و تند دور و برش رو نگاه كرد.
تند ليوان اب روي ميز كنار تخت رو برداشت و ابش رو توي دست خودش ريخت و دستش رو تند روي صورتم كشيد.
تنم لرزيد و پردرد و داغون صورتمو تو هم كشيدم.
سريع بلند شد كه هول دستش رو گرفتم.
گنگ به دستم نگاه كردم.
مظلوم گفتم:نرو..
خيلي عميق تو چشمام نگاه كرد و جدي گفت:هيچي نيست..الان برميگردم..
و دستش رو نرم از دستم جدا كرد و از اتاق رفت بيرون.
به دقيقه نكشيد كه اومد و پشت گردنم رو گرفت و بلندم كرد و قرصي توي دهنم گذاشت و از ليوان اب به خوردم داد.
مظلوم و گرفته زل زدم بهش.
با اخماي باريكي دستمالي رو تا زد و روي
پيشونيم گذاشت.
اخ..خيس بود..
لرزيدم وبيحال چشمامو بستم.
تمام وجودم پر از عرق بود..
خيس خيس بودم و گيج و درمونده..
تنم بي حس بود..
يه لحظه خيلي گرمم بود و يه لحظه خيلي سردم..
واضح داشتم ميلرزيدم.
پتو رو نصفه كشيد روم و دماسنجي توي دهنم گذاشت..
به زور و با چشماي خمار زل زدم بهش.
كنار تختم زانو زده بود و نگاهش به دماسنج بود.
عرق تمام صورتم رو خيس كرده بود..قطراتش رو حس ميكردم..
پارچه رو از روي پيشونيم پايين اورد و روي تمام صورتم كشيد و باز روي پيشونيم گذاشتش..
اشكم از درد جاري شد.
نگاهش رو از دماسنج روي قطره اشكم و اروم توي چشمام اورد و خيلي عميق زل زد تو چشمام.
حلقه اشكم نميذاشت واضح ببينمش..تار بود..
دستش رو نرم بالا اورد و اروم روي قطره اشكم كشيد و پاكش كرد و مطمين و گرم گفت:هي..همه چيز درست ميشه..
همونجور نگاش كردم.
دنيل-يه چيزي بگو..
بي حرف نگاش كردم.
شستش رو زير چشم اشكيم كشيد و گفت:يه چيزي بگو كه مطمين شم زبون درازت سرجاشه..
سعي كردم لبخند نزنم و بيجون و با دماسنج توي دهنم به زور گفتم:سرجاشه..
لبخند باريكي زد و جدي گفت:خوبه..سعي كن يه كم بخوابي..
با دماسنج به زور گفتم:مال من بود نه؟
گنگ گفت:چي؟
و كج خلق گفت:دماسنج رو گاز نگير..
دماسنج رو از دهنم كشيد.
بيحال گفتم:مال من بود؟
خيره به دماسنج اروم گفت:تبت خيلي بالاست..
عصبي و با درد گفتم:جواب منو بده..
نگام كرد وكلافه گفت:چي مال تو بود؟
-اون گلدونا..اون بسته شكلات توت فرنگي..مال من بودن نه؟
همونجور نگام كرد.
به زور گفتم:اره..مال من بودن..من ميدونم..تو براي من خريده بوديشون..من..فقط احمقم..من..
اشك تو چشمم جمع شد و گفتم:من ميدونم..من هميشه همه چيز رو خراب ميكنم..
دنيل-هيسسس..
با بغض گفتم:چرا..من هميشه همه چيز رو خراب ميكنم؟گل رو..تو رو..تو داشتي باهام مهربون ميشدي..
زل زدم تو چشماش.
اشفته دست به موهاي خيس از عرقم كشيدم و گفتم:ازم متنفري؟
تلخ گفتم:هستي..ازم متنفري..
زل زد تو چشمام و سرشو به معني نه به طرفين تكون داد.
لبخند خيلي بيجوني زدم و گفتم:واقعا؟واقعا متنفر نيستي؟منم همين طور..
با بغض گفتم:منم ازت متنفر نيستم..باور كن..
تنم داغِ داغ بود.
داشتم اتيش ميگرفتم.
لرزون دست به صورتم كشيدم و گفتم:من ازت متنفر نيستم..هيچ وقت نميتونم ازت متنفر بشم..فقط..فقط من..
داغون گفتم:خيلي گرممه..
دنيل-تبت شديده..اما پايين مياد..چيزي نيست..
-اگه نياد چي ميشه؟ميميرم؟
صدام مرتعش و پردرد بود.
اخم كرد و گفت:هيسس..
-نذار بميرم..خوب؟تلافي نكن..نذار بميرم.
كلافه گفت:تلافيِ چي؟مردنِ چي بچه؟داري هزيون ميگي..تو هيچيت نميشه..
با بغض گفتم:دلم شكلات توت فرنگي ميخواد..
دنيل-خوب ميشي همه شو ميخوري..
درمونده گفتم:الان..
دلسوزانه نگاهي بهم انداخت و نفس عميقي كشيد و بلند شد و از اتاقم رفت بيرون.
با يه شكلات توت فرنگي توي دستش برگشت.
كنارم زانو زد و بازش كرد و توي دهنم گذاشتش..
اولين مكي كه بهش زدم حس كردم حالم داره بد ميشه و پردرد به زور گفتم:نميخوام..حالم..
و دستم رو جلو دهنم بردم و با نفرت گرفتمش..
سريع دستمالي از جعبه كنار تختم كند و سمت دستم اوردش و شكلات رو باهاش گرفت و بعد دستم رو پاك كرد و گفت:خيله خوب..
با بغض گفتم:گرممه..من خيلي گرممه..
و اشكم اروم جاري شد.
نرم دست رو صورتم كشيد و اشكمو پاك كرد و گفت:زود خوب ميشي..يه كم طاقت بيار..الان مسكن اثر ميكنه..
پشت دستم رو روي چشمم كشيدم و گفتم:من عاشق توت فرنگيم..برعكس تو كه حالت بد ميشه..
با غيض گفتم:خيلي مزخرفه كه از چيزي كه من انقدر دوسش دارم حالت بد بشه..
لبخند زد و گفت:حالم بد نميشه..حساسيت دارم..
با حرص گفتم:همون..توت فرنگي به اون خوشمزگي و خوشگلي..تا حالا دقت كردي چقدر خوشگل و خوش رنگه؟خيلي زيباست..رنگ سرخش محشره..اصلا نگاش كه ميكني دلت ميره..عطرش..واي عطرش..وقتي يه گاز بهش ميزني عطرش تو بينيت ميپيچه..
با لبخند عميقي نگام كرد و نفس عميق كشيد.
اصلا نميفهميدم چي دارم ميگم..
قاطي كرده بودم..
چشمام خمار شده بود.
عين بچه ها با دست ماليدمشون و گفتم:خيلي حساسيت بديه..اين همه حساسيت..
و بيحال گفتم:مثلاً به موز حساس شو..من از موز خوشم نمياد..زرد و زشته..بهش حساس شو..نميشه؟
لبخندش عميق تر شد و گفت:متاسفم كه حق انتخاب ندارم..
عصبي گفتم:نه ديگه..به توت فرنگي حساس نباش..خواهش ميكنم..به موز حساس شو..لطفاا..
و يقه اش رو گرفتم.
نرم دستم رو از يقه اش جدا كرد و با لبخند گفت:تبت شديده داري هزيون ميگي..بخواب.
دست روي صورتم كشيد كه چشمامو بي اختيار بستم اما با كنار رفتن دستش باز به زور چشمامو باز كردم و گفتم:كاش خوب نشم..
اخم كرد و گفت:چرا؟
-خوب بشم باز باهام بداخلاق ميشي..
و با غم و درد زل زدم بهش.
عميق زل زد تو چشمام.
صورتم از غمم جمع شد و اماده گريه شدم.
اروم گفت:نميشم..
گنگ زل زدم بهش.
لبخند باريكي زد و دستش رو نرم روي موهام كشيد و با لحن نرم و شيريني گفت:نميشم..حالا بخواب..
اروم و مظلوم گفتم:قول بده..
عميق گفت:قول ميدم..
كلافه گفتم:درست بگو..كامل..قول ميدي چي؟
لبخندش عميق تر شد و زمزمه كرد:قول ميدم وقتي خوب شدي باهات بداخلاق نشم..
لبخند خيلي عميق و شادي زدم و با ذوق خيره شدم بهش..
اروم گفتم:ديگه هم نگو مثل بابامي..باشه؟
خيلي عميق و گرم نگام كرد.
-من خودم بابا دارم..اونم دوتا..
گنگ چشم باريك كرد و گفت:دوتا؟؟
خمار گفتم:بگو باشه..
گنگ گفت:باشه..حالا بخواب دختر كوچولو..
لبخند زدم و گفتم:من دختر كوچولو نيستم..
اونم لبخند زد و گفت:هستي..
گرم گفتم:ديگه لب به نوشيدني نميزنم..چون تو دوست نداري..
با لبخند نگاهش رو به اطرافم چرخوند و گفت:افرين دختركوچولو..
عميق نگاش كردم و گفتم:وقتي مهربون ميشي خيلي جذاب ميشي..
زل زد تو چشمام.
بي اختيار دستم رو بالا بردم و روي گونه اش گذاشتم.
چشماشو تند بست.
انگشتم رو نرم سمت لبش بردم كه تند دستم رو گرفت و كلافه گفت:استراحت كن..
تلخ گفتم:فك كنم لبات..طعم توت فرنگي ميدن..
واي خداا..اصلا كنترلي روي حرفام نداشتم.
بدجور هزيون ميگفتم و اصلا نميتونستم جلوش رو بگيرم..
داغون دست ازادم رو روي صورتم كشيدم.
به زحمت با نفس هاي تند شده اش اب دهنش رو قورت داد و كلافه گفت:بدجور هزيون ميگي..
نگام نميكرد.
دستم رو دور دستش سفت كردم.
چندتا سرفه پشت هم زدم و داغون و به كمر چرخيدم.
به سقف زل زدم.
لامپ داشت ميچرخيد.
دستم كه دستش رو گرفته بود عرق كرده بود..
نرم شلش كردم و دستم رو تكوني دادم كه صاف افتاد رو تخت.
دنيل-هي..هي..ببينمت..
احتمالا فك كرد مردم..
دستم عين فيلما افتاد..
لبخند بيجوني زدم و از فكرش به خنده افتادم.
چونه مو گرفت و سرمو سمت خودش كج كرد.
تو صورتش خنديدم.
گنگ گفت:به چي ميخندي؟
با عشق گفتم:به تو..
اخم كرد و گفت:سرت گيج ميره؟
و تند نبضم رو گرفت.
با لبخند اروم گفتم:نگرانم شدي..خيلي نگرانم شدي نه؟هم وقتي اونجوري تو بغلت از حال رفتم هم الان..
با اخم گفت:هيس..ديگه بسه..
يه دفعه تند لبخندم رو جمع كردم و با ترس گفتم:تو هم مريضيمو نگيري؟
دنيل-نه..نميگيرم..
وحشت زده گفتم:ميگيري..ميگيري گرمت ميشه..برو..برو خونه خودت..من خوب ميشم..
و دستمو روي سينه اش گذاشتم و هولش دادم.
دستش رو نرم روي دستم گذاشت و محكم گفت:هييسس..بسه..چقدر حرف ميزني..من هيچيم نميشه..
لرزون انگشتامو توي انگشتاش قفل كردم و سمت دهنم بردم و بوسه اي عميق روي دستش كاشتم.
بي قرار دست ازادش رو رو باز روي صورتم كشيد و گفت:ببند چشماتو..
لحنش بي قرار و كلافه بود.
انگار ميترسيد بيدار بمونم و بيشتر حرف بزنم..
نرم چشمامو بستم كه شديد به هم قفل شدن.
دنيل-حالا بخواب..
به زور و خواب الود گفتم:خيلي گرمه..كولر رو روشن كن..
واي خداا..تو زمستون؟
ديگه هزيون رو رد كردم..به ياوه رسيدم..
حس كردم لبخند زد و پشت دستش رو با شك و اروم و نرم روي موهام كشيد و زمزمه كرد:باشه..
مظلوم گفتم:بخوابم ميري؟
دنيل-برم؟
عميق گفتم:نه..نرو..نرو..
چيزي نگفت و يه كم طول كشيد اما يه دستش نرم خزيد روي گردنم و لبهاي گرمش روي پيشونيم قرار گرفت و بوسه اي عميق و طولاني روي پيشونيم كاشت كه قلبم رو گرم كرد.
با لذت خيلي شديد و وصف نشدني دستم رو روي دستش كه روي گردنم بود گذاشتم و فشردمش..
اخ..
كاش دستش هميشه اينجا باشه..
با بغض گفتم:نرو..خوب؟
اروم و عميق گفت:نميرم..
لبخند پر عشقي رو لبم نقش بست و اروم زمزمه كردم:تا هميشه پيشم بمون..
و به خواب عميقي فرو رفتم.

اروم چشمهاي خسته و بيحالم رو باز كردم.
هنوز خيلي گرمم بود و عرق كرده بودم..
وااي..
چند بار پلك زدم تا مطمين شم چيزي كه ميبينم حقيقت داره..
خداي من..
براي يه لحظه تمام مريضي و بيحالي از تنم رخت بست و تمام وجودم رو اشتياق و عشق پر كرد..
به كمر رو تخت خوابيده بودم درحاليكه دنيل به پهلو سمت من و كنارم دراز كشيده بود و هنوز دستم توي دستش بود و چشماش بسته بود..
واي خداا..
قلبم..
به دستامون نگاه كردم كه توي هم قفل بودن..
يه بالشت بينمون فاصله بود..
من روي يه بالشت..يه بالشت خالي و اون روي بالشت بعدي..اما همينقدر هم برام بس بود..
همينقدر هم شيرين و خواستني بود..
اخ..
سينه ام از عشقش سنگين بود..خيلي سنگين..
حالم خوب نبود..
نميتونستم چشمامو باز نگه دارم و اروم بستمشون.
حس كردم نفس عميق كشيد..
پس بيدار بود..
حاضرم شرط ببندم الان چشماشو باز كرده و داره نگاهم ميكنه..
حالم اصلا خوب نبود..
بيحال و درمونده بودم و نميتونستم جلوي به خواب رفتنم رو بگيرم..

افسونگرDonde viven las historias. Descúbrelo ahora