افسونگر

9.1K 241 52
                                    

تُرا افسون چشمانم زِ ره برده ست و می دانم
چرا بیهوده می گویی ، دل چون آهنی دارم
نمی دانی نمی دانی ، که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم ، باده ی مرد افکنی دارم
چرا بیهوده می کوشی که بگریزی ز آغوشم؟
از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی
نمی ترسی ،که بنویسند نامت را
به سنگ تیره ی گوری
شب غمناک خاموشی،بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
فدای لحظه ای شادی کن این رویای هستی را
لبت را بر لبم بگذار کز این ساغر پر مِی
چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را
تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم
که سر تا پا بسوز خواهشی،بیمار می سوزی
دروغ است این اگر ، پس آن دو چشم راز گویت را
چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی؟

افسونگر(جلد دوم رمان"جادوي عشق")
افسونگر ربط هاي زيادي به جادوي عشق داره كه احتمالا مجدد تكرار نميشن پس در صورتيكه جادوي عشق رو نخونده باشين چيزهايي براتون گنگ خواهد بود..

بسی گفتند: دل از عشق برگیر که نیرنگ است و افسون است و جادوست!
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم،که این زهر است
اما نوشداروست😉

به زودي...
احتمالا از ١تير(22 june) انتشارش رو شروع ميكنم.

افسونگرHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin