121.كوآلا

2.1K 154 10
                                    

خواب ميديدم دنيل با استرس شديد و اشفته بالا سر يه نوزاد پتو پيچ شده كه توي تخت فلزي بود نشسته و نگران نگاهش ميكرد..
واضح ترسيده بود.
چشماش پر از نگراني بود و..
تنها بود..
پس من؟؟
نميتونستم صورت بچه رو ببينم..
سرمو تكون دادم..
من كجام؟؟
اشكم جاري شد و يهو با درد شديدي از جا پريدم.
اخ..
دست دنيل روي شكمم بود و با پريدنم يهو اونم از جا پريد و بيدار شد.
با نفس هاي سنگين دست به سينه ام كشيدم.
قلبم سنگين بود..
دنيل خواب الود و نگران گفت:جان..چيه افسون؟
لرزون گفتم:قلبم..
هول نشست و سريع گفت:افسون..افسون جان..ببينمت..
و تند نبضم رو گرفت..
تند تند نفس كشيدم.
تند و نگران گفت:نفس عميق بكش..نفس عميق..
سعي كردم كاري كه ميگه رو بكنم..
از ليوان ابي اب به خورام داد و گفت:نفستو اروم فوت كن..
فوت كردم..
قلبم يه خرده اروم گرفت.
دنيل قلبمو ماساژ داد و گفت:هيچي نيست..فقط يه خواب بود..من اينجام..بچه خوبه..اروم باش..چيزي نيست..
با بغض گفتم:خوبم..
ترسيده بودم..
اما نميخواستم دنيل رو هم بترسوتم..
همه چي خوب پيش ميره..بايد بره..
اروم دراز كشيدم.
تند كنارم خم شد و گفت:افسون..قلبت تير ميكشه؟
اروم گفتم:نه..
دنيل-مطميني؟درد نداري؟
-خوبم..
و چشمامو بستم كه اشكم از گوشه چشمم سر خورد.
من دنيل و بچه مو تنها نميذارم..نميتونم بذارم..
دنيل اشك گوشه چشمم رو با بوسه اش و دست به صورتم كشيد و گفت:جانم..خواب خيلي بدي بود؟
كلافه سرمو تكون دادم و درمونده گفتم:درباره اش حرف نزنيم..لطفا..
دنيل-باشه..باشه..اروم باش..من اينجام..بخواب..
و موهامو نوازش كرد.
دستشو توي دستم گرفتم و محكم فشردمش.
من رهاشون نميكردم.
اونم دستمو فشرد و گفت:بيدار ميمونم تا بخوابي..هيچي نميشه..
و دستمو بوسيد.
خيلي تلاش كردم ولي اصلا خوابم نميبرد..
اروم چشمامو باز كردم.
دنيل به زور چشماشو باز نگه داشته بود.
وقتي چشم باز كردم درمونده گفت:نميتوني بخوابي؟
دستش رو بالا گرفتم و باهاش بازي كردم.
حلقه شو شل كردم و باز تو انگشتش كردم.
عاشق اين بودم كه بعد اين همه مدت هنوز حلقه اش دستشه و مثل خيلي از مردا كنار نذاشتتش..
اروم گفتم:دنيل..
با چشماي غرق خواب اروم گفت:هووم..
لبخند زدم و گفتم:اسمشو چي بذاريم؟
دقيق نگام كرد و گفت:تو خوبي؟
سر به اره تكون دادم و گفتم:چي بذاريم؟
دنيل-هرچي تو بخواي..
خنديدم و گفتم:واقعاً؟
اروم سر تكون داد.
نرم و شيطون دستشو گاز گرفتم.
كلافه نچي گفت و دستشو كنار كشيد و سرزنشگر گفت:افسون..
خنديدم و سرمو جلو كشيدم و چونه شو گاز گرفتم.
چشماشو محكم به هم فشرد و با حرص گفت:افسون ابرو ريزي نكن..
بلند خنديدم و گفتم:محبت كردن به شوهرم ابروريزيه؟
كلافه گفت:تو همه ابهت منو اتيش زدي از بس جاي گازت رو بدنم مونده..
بلند خنديدم كه با حرص گفت:هيسس..نصفه شبه هاا..ارومتر..
و دست روي سينه ام كشيد و گفت:قلبت درد نميكنه؟
-نچ..
و شيطون گوشيشو از ميز اونور تخت به پرواز درآوردم و كاري كردم همون بالا رو اسمون الارم بيدار شدن بزنه..
دنيل سريع چشماشو باز كرد و ناباور دنبال گوشيش و ساعت گشت.
از ديدن ساعت روي ميز كه ٤:٣٠بود متعجب گفت:عه..
و چرخيد كه گوشي رو بالا سرش در حال پرواز ديد.
كلافه و درمونده گفت:افسون..
بلند خنديدم و گوشي رو روي سينه اش گذاشتم.
گرفته انداختش رو ميز و گفت:بخواب لطفاً..
انگشتمو روي صورتش كشيدم و مظلوم گفتم:خوابم نمياد..
نفس خيلي عميقي كشيد.
همه وسايل اتاق رو بردم هوا..
ميز و ساعت و گوشي و وسايل ارايش همه تو هوا پشتك ميزدن..
جدي گفت:افسون..
كه تند همه رو سرجاش گذاشتم و گفتم:تو دوست داري دختر باشه يا پسر؟
خواب الود گفت:چي؟
خنديدم و گفت:بچه زن همسايه..
لبخند باريكي زد و گفت:فرق نداره..
با ذوق گفتم:ميشه فردا بريم سونوگرافي؟
چشمامو بستم و گفتم:ميخوام صداي قلبشو بشنوم..ميخوام ببنيم دختره يا پسر..
با عشق كوچولومو نوازشش كردم و با شوق گفتم:ميخوام لباسهاي خوشگل خوشگل بخرم براش..
جواب نداد..
نگاش كردم و تند گفت:هوووي خوابيدي؟
با حرص به زور گفت:نه..
-اگه راست ميگي چي ميگفتم؟
به زور گفت:ميخواي لباس بخري..
با خنده زدم تو بازوش و گفتم:واسه بچه خوابالو..بچه..
چشماشو به هم فشرد و گفت:باشه..افسون خوابم مياد..
-من خوابم نمياد..
زدم تو شونه شو مظلوم گفتم:عين روز اول دوسم داري؟
كلافه و عصبي گفت:افسون بسه..ديگه داري اون رومو بالا ميارياا..
مظلومانه بغض كردم و غلت زدم و بهش پشت كردم.
جديداً خيلي دلم نازك شده بود.
نفس عميقي كشيد و خودشو كشيد سمتم و دلجويانه از پشت بغلم كرد و دست روي موهام كشيد و مهربون گفت:چيه افسونم؟چته؟جاييت درد ميكنه؟
با بغض گفتم:نه..
بازومو نوازش كرد و گفت:واسه خواب بدته؟چيزي هست كه ازم پنهون كني؟
گرفته گفتم:ولم كن..
موهامو نوازش كرد و گفت:ولت نميكنم..چي ديدي؟اينده بود؟
خشن گفتم:هيسسس..
دنيل-درباره من بود؟
عصبي گفتم:دنيل به خدا بس نكني ميزنم زير گريه..
و چونه ام لرزيد.
ناچار گفت:باشه..پس چته امشب؟
داغون گفتم:نميدونم..
سرمو بوسيد و گفت:برام حرف بزن تا خالي شي..خوابت بگيره..
تكون نخوردم.
دنيل-بچرخ ببينمت..
نرم چرخيدم سمتش.
دستشو دور شكمم انداخت و اون يكي دستش رو زير سرش گذاشت و خيره و نزديك با چشماي خواب الود زل زد بهم.
شروع كردم به حرف زدن.
از در و ديوار و بچه و مامان و بابا شدن و خاطرات بچگي و جادو حرف ميزدم..
دستمو بالا اوردم و در حين حرف زدن اروم انگشتم رو روي بيني و چشم و لباش كشيدم.
ميترسيدم كه ديگه نتونم ببينمش يا لمسش كنم..
اخ..
نه..نه..
با وجود خواب الودگي شديدش صبورانه و بي حرف با چشماي خمار نگام ميكرد و بعد چشماش بسته شد اما هنوز ادامه ميدادم.
تكون گهگاهي سرش نشون ميداد تلاش ميكنه بيدار بمونه و به حرفام گوش بده..
دلم سوخت براش..
با عشق گفتم:خيلي عاشقتم دنيل..خيلي زياد..
لبخند زد.
سكوت كردم.
در عرض يه دقيقه سينه اش سنگين و غرق خواب بالا و پايين شد..
خوابيد..
لبخند زدم.
اما اصلاً خوابم نبرد..
نميتونستم اروم بگيرم..
ميترسيدم كه اينده باشه..
بايد يه كاري ميكردم..
هوا داشت روشن ميشد..
سردم بود..خيلي زياد..
پتو رو تا گلوم بالا كشيده بودم ولي هنوز سرد بود..
خودمو سمت دنيل كشيدم.
دستامو محكم دور گردنش حلقه كردم و خودمو بهش چسبوندم.
حس كردم بيدار شد.
نفس عميقي كشيد و دستاشو دورم انداخت و محكم منو به خودش فشرد و پاهاشم دور پاهام قفل كرد.
با رضايت لبخند زدم.

تازه داشت خوابم ميگرفت كه سعي كرد دستم رو اروم از دور گردنش باز كنه..
بايد ميرفت سر كار..
نه..نميخواستم ازش جدا شم..
اخم كردم و محكم تر دستامو قفل كردم.
اروم دست روي بازوم كشيد و نرم گفت:افسون..بايد برم..تو بخواب..
و نرم سعي كرد دستمو باز كنه..
نچ عصبي گفتم و بي ميل به جدايي محكم بهش چسبيدم.
نرم خنديد و دست به موهام كشيد و گفت:بايد برم سركار دخترجان.
به زور گفتم:يه كم ديگه..
كلافه گفت:باشه..يه كم ديگه..
و دراز كشيد.
قشنگ داشت خوابم ميبرد كه انگار يه كمش تموم شد و دستامو نرم جدا كرد و رو تخت نشست.
كلافه و خواب الود از پشت سرش به گردنش اويزون شدم و سر روي كمرش گذاشتم.
نرم دست روي ارنج دستام كشيد و مهربون گفت:افسون جان..
كلافه بلند شد كه همونجور اويزون بهش پاهامو دور كمرش انداختم و سر روي شونه اش گذاشتم.
نرم خنديد و دستاشو اورد پشت سرش و نگهم داشت و گفت:ميخواي عين كوالا به من بچسبي؟
چشمامو به هم فشردم.
دنيل-اينجوري باهام مياي سركار؟
اروم گفتم:اهوم..
نرم خنديد و كلافه گفت:اي خداا..
خواب الود گفتم:بريم سونوگرافي؟
دنيل-بعدش ولم ميكني برم سركار؟
لبخند ارومي زدم و گفتم:اره..
درمونده گفت:ديگه چيكار كنم؟باشه..
تند گردنشو بوسيدم و گفتم:اخ جون..
و پريدم پايين و رفتم سمت سرويس.
سر تاسف برام تكون داد.
دست به چشمام كشيدم و گفتم:خودتي..
لبخند زد.
و رفتم ابي به دست و روم زدم و لباس عوض كرديم و زديم بيرون.
رفتيم سونوگرافي..
با شوق رو تخت دراز كشيدم.
بيشتر ميترسيدم كه حال كوچولوم خوب نباشه..
نگرانش بودم..
خوابم ترسونده بودم و ميخواستم هرجوره ازش مطمين بشم..
اول از سلامتي بچه و بعد..
بعد موندن خودم..
خانوم دكتر ميله ژل مالي شده رو روي شكمم گذاشت.
بي صبرانه نگاش كردم.
لبخند زد و گفت:خوب..كوچولوتون سالمه سالمه..
نفسمو خيلي شديد بيرون دادم و لبخند زدم.
به دنيل نگاه كردم.
با لبخند زل زد بهم و گفت:دكتر اين خانوم من لباس چه رنگي بگيره؟
من و دكتر خنديديم و دكتر مهربون گفت:قرمز..صورتي..
ذوق زده و تند گفتم:دختره؟
دكتر-بله..يه دختركوچولوي سالم..
با خنده اشك تو چشمم جمع شد و به دنيل نگاه كردم.
با لذت نفسشو بيرون داد و دستمو گرفت و فشرد.
اشكم از شادي جاري شد.
دنيل با اخم شيريني اشكمو گرفت و گفت:عه..افسون..
با شوق گفتم:باباي يه دختر كوچولو شدي..
دنيل-احتمالا لوس و بلا عين تو..
با لذت خنديدم.
سرمو بوسيد.
دكتر-اينم صداي قلب دخترتون..
و صداي ضربان قلبي تو فضا پخش شد.
اخ خداا..
با اشتياق چشمامو بستم.
دختر..
دختر من..
با بغض لبامو به هم فشردم..
الان من و دنيل يه دختر كوچولو داشتيم.
اخ..
دلم رفت براش..
قلب قشنگ و كوچولوش انگار همزمان با قلب من ميزد.
واقعا مال من بود..دختر من بود..
اشكم از شوق و شادي جاري شد.
دنيل دستمو بوسيد.
لبخند زدم.
من هيچ جا نميرم..من دختر كوچولومو تنها نميذارم..
با خودم عهد كردم كه تنهاش نذارم.

افسونگرWhere stories live. Discover now