76.مهموني

2K 172 44
                                    

هول كمدم رو باز كردم..
خوب چي بپوشم؟
ناخونم رو با دندونام كشيدم.
دوست داشتم خوب به نظر برسم..
وقتي قراره كنار دنيل قرار بگيرم پس بايد زيبا باشم..
دوش..
سريع دويدم تو حموم و دوش گرفتم.
خيلي مضطرب بودم كه دير نشه..
سريع موهامو صاف كردم و بستمش..
خوب لباس..
كت و شلوار دنيل سرمه اي بود..
باشيطنت پيرهن آبي سرمه اي بلندم رو بيرون كشيدم.

باشيطنت پيرهن آبي سرمه اي بلندم رو بيرون كشيدم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

خوبه..
لبخند زدم.
تند پوشيدمش و شروع كردم به ارايش كردن.
آرايش خيلي كمي كردم و لبهامو سرخ كردم.
صداي زنگ در اومد.
تند رفتم سمت در و از چشمي نگاه كردم.
خودش بود..
سريع در رو باز كردم و رفتم تو سرويس و موهامو مرتب كردم و بالا سرم گوجه ايش كردم و سنجاقي زدم بهش و گفتم:فك كردم گفتي تو ماشين منتظر ميموني..دير كردم؟
هيچ حرفي نزد.
چرا جواب نميده؟
نكنه دنيل نبوده؟
هول اومدم بيرون.
تو سالن وايستاده بود و با ورودم زل زد بهم.
لبخند زدم و گفتم:چرا هيچي نميگي؟فك كردم يكي ديگه است و اشتباه درو باز كردم..
دست تو جيبهاي شلوارش كرد و سرتاپام رو برنداز كرد.
منم با شك و يه تشويش شيرين خاصي به سرتاپاي خودم نگاه كردم.
نگاهش كاملا جدي بود.
حس كردم خوشش نيومده..
اروم گفتم:بده؟عوضش كنم؟
جدي گفت:موهاتو باز كن..
گنگ چشمامو تنگ كردم و گفتم:چي؟
دنيل-موهاتو..بازشون كن..
همونجور گيج زل زدم بهش.
اصلا انتظار نداشتم دنيل چنين چيزي بگه..
منتظر بودم بگه مزخرفه عوضش كن يا هرچيزي شبيه اين ولي..
خودش اومد جلو و دستش رو برد پشت سرم و سنجاق سرم رو كشيد و موهامو باز كرد.
موهام پخش شد رو شونه ام.
كمي مضطرب دست به موهام كشيد و مرتبشون كردم.
جدي گفت:حالا بهتر شد..بيا..
و با سنجاقم تو دستش زد بيرون و گذاشتش تو جيبش..
با لبخند شادي پالتو و كيفم رو برداشتم و خواستم برم كه يادم افتاد اصلا عطر نزدم..
تند گفتم:وايستا وايستاا..
در اسانسور رو نگه داشت..
دويدم داخل و عطر زدم به لباس و گردنم و وارد اسانسور شدم..
به محض ورودم نفس خيلي خيلي عميقي كشيد و عطرم رو بوييد..
لبخند كوچيكي زدم و شيطون و خبيث گفتم:عطرم خوبه؟
جدي و با اخم باريكي سكوت كرد.
يقه اش كج بود.
با لبخند رفتم جلو و دستم رو جلو بردم و يقه كتش رو صاف كردم..
كلافه و خيره نگام كرد.
منم همونجور دست به يقه اش زل زدم تو چشماش.
اخم باريكي كرد و دستش رو بالا اورد.
گنگ نگاش كردم.
دسته اي از موهام لاي دسته كيفم كه روشونه ام بود گير كرده بود.
با اخم و جدي موهام رو بيرون كشيد و فرستادش پشت سرم.
نگاهش خيره به گردنم موند.
ضربان قلبم بالا رفت.
خيلي غيرمنتظره سرشو جلو كشيد.
متعجب نگاش كردم.
سرشو برد توي گردنم و گردنم رو عميق بوكشيد.
نفسم تو سينه حبس شد.
بينيش برخورد نرمي با گردنم كرد.
به زور اب دهنم رو قورت دادم.
يه دفعه در اسانسور باز شد.
خيلي تند و عادي ازم فاصله گرفت.
هول قدمي عقب رفتم و لرزون نگاش كردم.
دست به چشماش كشيد.
يه زن و مرد وارد اسانسور شدن و از نگاه هاي مشكوكشون معلوم بود خيلي حرفه اي عمل نكردم.
دنيل عادي بود..اما من..گند زدم..
زيادي دستپاچه بودم.
بميرين ايشالله..الان وقت اومدن بود؟
اي خدااا..
دوست دارم سرم بكوبم تو ديوار..
درمونده به در خيره شدم.
با وايستادن اسانسور پياده شديم و بي حرف سوار ماشين شديم و حركت كرد..
جدي و اشفته بود.
نميتونستم هيچي بگم..
حرف زدنم بدترش ميكرد..
يا عصبي ميشد و يا جدي و تلخ ميزد تو ذوقم بيشتر خراب ميشد..
از شهر خارج شد.
گنگ و متعجب گفتم:مهمونيش..
جدي گفت:نترس نميخوام بدزدمت..
بلند خنديدم و شيطون شونه بالا انداختم و گفتم:بدمم نمياد..
نگاه زيرچشمي بهم انداخت و گفت:توي يه ويلا خارج شهره..جاي سرسبز و قشنگيه..
سر تكون دادم.
حدود دو ساعتي تو راه بوديم..
هر دو توي اين فضاي كوچيك در كنار هم،به فاصله چند سانت از هم نشسته بوديم..
بوي عطر جفتمون تو فضا پخش شده بود و با هم مخلوط شده بود اما خودمون..
انگار قرن ها با هم فاصله داشتيم..
نفس عميقي كشيدم.
كاش جور ديگه اي بود.
كاش ميخنديديم،كاش حرف ميزديم،قربون صدقه هم ميرفتيم..
كلافه به بيرون نگاه كردم.
به ساختموني اشاره كرد و گفت:فردا بايد بيام اينجا جلسه كاري..
-خيلي دوره كه..
دنيل-اهوم..
جلوي پاركينگ يه خونه ويلايي بزرگ وايستاد و بوق زد.
پيرمردي تند در رو باز كرد.
به چندين ماشين جلومون نگاه كردم.
مشوش و با اضطراب گفتم:مهموناشون خيلي زيادن؟
چيزي نگفت و ماشين رو پارك كرد.
پياده شديم.
با استرس دور و برم رو نگاه كردم.
جدي گفت:چيه؟
نگاش كردم.
دنيل-اين همه تشويش واسه چيه؟
-استرس خاصي دارم..من كه هيچ كس رو نميشناسم..كاش نميومدم..
دنيل-هيسس..بامن اومدي..منم خيليا رو نميشناسم..جاي نگراني نيست بيا..
دوتايي همقدم راه افتاديم.
لرزون بازوش رو بغل كردم.
نگاهش رو روي دستم كشيد.
تند گفتم:اينجوري كمتر احساس غريبي ميكنم..
هيچي نگفت و ادامه داد.
دور تا دور محل پارك ماشين سرسبز و پر از گل بود و زمينش تماماً سنگ ريزه بود..
پله هاي سنگي بزرگ و شيكي جلومون بود و از بالا صداي موسيقي ميومد و روي پله ها چندين نفر بودن..
چندتا دختر و پسر روي پله ها بودن كه بلند ميخنديدن و سيگار ميكشيدن..
وارد خونه شديم..
يه سالن خيلي بزرگ با ديوارهاي سفيد طلايي و كف سراميك تميز سفيد جلومون بود كه جاهاييش با فرش كوچيكي پر شده بود..
لوسترهاي بزرگ و پرنور،ميزهاي پر از خوراكي و نوشيدني،مبل ها و صندلي هاي شيك كه در اطراف خونه وجود داشت و زنها و مردهايي كه با لباسهاي شيك و رنگارنگ ميخوردن و مينوشيدن و ميرقصيدن و ميخنديدن و براي هم لوندي ميكردن.
خدمتكاري اومد كنارم و پالتو و كيفم رو گرفت.
خواستم برم جلو كه دنيل بازوم رو گرفت و جدي و با اخم گفت:دور نشو..وقتي بخوام برگردم حال ندارم دنبال تو بگردم..زياد نميمونيم..
چرخيدم سمتش و شيطون گفتم:اگه قراره همينجور اخمو باشي ترجيح ميدم خودمو گم و گور كنم و با اژانس برگردم..
برگشتم كه مردي همسن و سال دنيل ديدم كه خندون دويد سمت دنيل و بغلش كرد و گفت:واااي پسر..بعد ٥سال..لعنتي خوش اومدي..
دنيل لبخند ريزي زد و دست به كمر دوستش كشيد.
به دوستش نگاه كردم.
كت و شلوار طوسي پوشيده بود..بور و چشماش سبز بود..
خودشو كشيد عقب و به دنيل لبخند زد و گفت:لعنتي..خيلي خوش اومدي خيلي..
يهو نگاهش به من خورد و تند ابرو بالا انداخت و باز به دنيل نگاه كرد و متعجب گفت:ايشون با توان دنيل؟
دنيل-بله..
به دوستش اشاره كرد و گفت:"جك" از دوستان قديم و..
به من اشاره كرد و گفت:ايشون هم افسون..از..
جك چشماش برق زد و تند و شيطون گفت:از دوستان جديد اره؟
دستش رو سمتم گرفت و گفت:خانوم من صميماً از اعماق قلبم بابت اين گند اخلاقي كه از بد روزگار نصيب شما شده بهتون تسليت ميگم.
خنديدم و نرم باهاش دست دادم و گفتم:ممنونم..
جك-از ديدنتون خيلي خوشبختم..
-منم همين طور..
دختر جووني به جك نزديك شد و با ذوق گفت:دنيل..
موهاي مشكي خيلي بلندي داشت كه تا زير باسنش رسيده بود ساده ارايش كرده بود و لباس سبز بلندي پوشيده بود.
دنيل-سلام"ترزا"
جك شنگول گفت:ترزا شرطو باختي بدم باختي..
اخم باريكي كردم.
دنيل كلافه گفت:باز شما دوتا سر من شرط بستين؟
ترزا خنديد و گفت:بله و من خوشبختانه باختم..گفته بودم نمياي..
جك شيطون گفت:خودش كه شعورش نرسيده بياد..يه بانوي محترم داره ادمش ميكنه.
ترزا با اشتياق به من نگاه كرد و گفت:واي خداا..واقعاا؟
جك به من اشاره كرد و گفت:بله..افسون خانوم دوست دختر دنيل..
دوست دختر دنيل؟
از شوك دهنم باز موند و دنيل بدتر..
جك به ترزا اشاره كرد و گفت:ايشونم دوست دختر ناز من ترزا..
دنيل تند اومد قضيه دوست دخترش نبودنم رو جمع كنه و دهن باز كرد كه ترزا با ذوق بلند خنديد و شاد بغلم كرد و گفت:واي عزيز دلم..خيلي خيلي خوش اومدي..
و به دنيل نگاه كرد و گفت:دنيل خيلي خوشحالم..افسون..چه اسم قشنگي هم داره..
از ذوق بسته شدن دهن دنيل و دوست دختر فرضيش بودن نرم خنديدم و گفتم:خيلي ممنونم..شما هم خيلي زيبايين و لباستونم حرف نداره..
گل از گل ترزا شكفت و جك گفت:به به..دنيل افسون خيلي از تو خوش اخلاق تر و خوش مشرب تره هااا..
دنيل لبخند خشك و ساختگي زد.
جك-ترزا سرپا نگهشون داشتيم..بفرماييد..
ترزا-واي راست ميگه بفرماييد..حسابي از خودتون پذيرايي كنين..
از سمتي ترزا رو صدا زدن..
با ببخشيدي ازمون دور شد.
سري براي جك تكون دادم كه مودبانه بهم لبخند زد و ازشون دور شدم و رفتم سر ميز خالي نشستم.
جك و دنيل صحبت كوتاهي با هم كردن و بعد دنيل اروم اومد سمتم و كنارم نشست.
نگاش كردم.
اخم نداشت.
با محبت گفتم:حالا كه اخماتو باز كردي خيلي بهتر شد..
كج نگام كرد.
نرم خنديدم و يه ذره از نوشيدني جلوم خوردم.
تو سكوت به رقص ديگران خيره بوديم كه جك بهمون نزديك شد و گفت:چرا بيكار نشستين؟دنيل..
دنيل نگاش كرد.
جك بهش چشمكي زد و گفت:جنتلمن باش..افسون خانوم رو به رقص دعوت كن..برقصين..
دنيل كلافه چشماشو چرخوند و گفت:ما خوبيم..برو به مهمونات برس..
جك با غيض گفت:گمشو..گند اخلاقي هاتو اوردي واسم؟
نرم خنديدم.
به من نگاه كرد و گفت:نكنه رقص بلد نيستين؟
خنديدم و گفتم:من رقصنده ام..حرفه اي ميرقصم..
شوكه و ذوق زده گفت:جداً؟ترزا بفهمه عاشقت ميشه..ارزوي بچگيش بوده..
با لبخند گفتم:دختر شيرينيه..
سر تكون داد و گفت:پس چرا نميرقصين؟
خبيث گفتم:بعيد ميدونم تو رقص به پام برسه..
دنيل زل زد بهم.
جك خنديد و گفت:اين اقا رو اينطور نبين..تو دبيرستان شماره ١رقصمون بود..پس يالا..
نگاهي به دنيل انداختم.
كلافه خيره بود به ميز.
تا اين تفلون رو هل ندي تكون نميخوره..
درستش اينه كه موهاشو بگيرم بكشمش وسط سالن رقص..
اخم شيريني كردم و گفتم:اين دوست شما رو بايد با بيل و كلنگ از جاش بلند كرد.
جك خنديد.
بلند شدم و دستم رو جلو دنيل گرفتم و شيطون گفتم:شماره ١بداخلاق..يه افتخار به ما بده..
نگاهش رو كشيد روم.
لبخند باريكي رو لباش نقش بست و نرم دستش رو توي دستم گذاشت و بلند شد.
جك با لبخند نگامون ميكرد.
رفتيم وسط.
دستش رو گرفتم و يه دست روي سر شونه اش گذاشتم و اون يكي دستش رو پشت كمرم گذاشت و نرم به حركت درم اورد.
هر دو خيره شديم تو چشماي هم..
از نگاه خيره و گرمي دستش ياد رقصمون تو ١٥٣٤افتادم..
اشك تو چشمام جمع شد..
اون موقع هم همين طور نگام ميكرد..
فشار نرمي به كمرم داد.
با لبخند دستش رو از دور كمرم باز كردم و با دستاي قفل شده مون چرخ زدم.
دوتا چرخ شيرين زدم و برگشتم سمتش.
نرم گرفتم و لبخند باريكي بهم زد.
منم لبخند زدم و گفتم:خوب ميرقصي رييس..
چيزي نگفت و خيره تو چشمام نگاه كرد.
-چيه؟
دنيل-تو هم خوب ميرقصي..
خنديدم و گفتم:عه..ممنونم..
تو سكوت خيره بهم موند.
شيطون گفتم:لباسم قشنگه؟
حس كردم نميتونه جز چشمام سرتاپام رو نگاه كنه..
از بالاي شونه ام به جاي ديگه اي خيره شد و جدي و اروم گفت:بدنيست..
نرم خنديدم و خبيث گفتم:پس چرا نگام نميكني؟
نرم نگاهش رو كشيد تو چشمام و گفت:هرچيز قشنگي رو نبايد نگاه كرد..بعضي هاشون از نگاه بيشتر طلب ميكنن و نابودت ميكنن..
قلبم تند تند ميزد.
نرم ابرو بالا انداختم و گفتم:شايد اون چيزي كه تو نابودي صداش ميزني بهشت گمشده ات باشه..
عميق زل زد تو چشمام و گفت:گمشده ام وقتي بياد تو زندگيم ميبينه بهشت فقط يه ماكته..جهنمي بيش نيست..
لبخند پر عشقي زدم و گفتم:وقتي قلبت به چيزي گير كنه جهنمم بهشته..
هر دو خيلي عميق تو چشماي هم خيره شديم.
انگار اون نامحسوس ميخواست از بودن با خودش نااميدم كنه و بگه زندگيش خيلي داغونه من ميخواستم بهش بفهمونم اونقدر عاشقشم كه جهنمم در كنارش برام خود بهشته..
كاش فهميده باشه..
تلخ گفت:حتي نميتوني فكرشو بكني كه جهنم چه جوريه..
اهنگ تموم شد.
ايستاد و نرم نگاه ازم كند.
هر دو بي حرف برگشتيم سرجامون و نشستيم..
جك سريع اومد نزديك دنيل و تند كنار گوشش گفت:هوي..ببين كي اومده..
دنيل گنگ گفت:كي؟
جك-نديديش؟
دنيل-نه..كي رو؟
جك نگاهي به من انداخت كه مثلا نشنوم..
منم خيلي عادي و ريلكس به رقصنده ها خيره بودم و نوشيدني ميخوردم..
جك-"ريچل"..لباس طوسي پوشيده..كنار ميز غذا..
با نگاه دنبالش گشتم.
دنيل-ريچل؟كدوم ريچل؟
جك-اه..چرا خنگ شدي؟دوست دختر سابق جناب عالي ديگه..٥سال پيش..
دوست دختر؟
هه..فقط همينو كم داشتم..
جك-گفتم كه جلوي افسون خانوم گاف ندي..
و زد رو شونه اش و ازمون دور شد.
با غيض نامحسوسي زل زدم به دختر لباس طوسي كه كنار ميز بود.
وااي خداي من..
نه..
خيلي قدبلند و خوش هيكل با يه لباس طوسي شيك كه تا زانوش رسيده بود..
پاها و دستاي سفيد و بلوري و موهاي بلوندي كه نصفش بالاسرش جمع شده بود و نصفش روي شونه اش ريخته بود..
سليقه دنيل حرف نداشت..
هه..
دختره شبيه سوپرمدل هاي روي جلد مجلات بود..
خوشگل،شيك،بدون كوچكترين نقصي توي اندام و يا ظاهر..
من در مقابلش..
دلم ريخت..
چرا بايد باور كنم دنيل بعد از چنين دختري به من اصلاً نگاه ميكنه؟
با غم نگاهم رو به دنيل كشيدم.
داشت دوست دختر سابقش رو نگاه ميكرد.
با حسادت براي پرت كردن حواسش گفتم:مهمونيه خوبيه نه؟
نگاهش رو كشيد روم و گفت:بد نيست..
نگاهم رو نرم كشيدم رو اون دختره ريچل كه ديدم داره مياد سمت ما..
دستمو زير ميز مشت كردم.
دنيل-هنوز مضطربي؟
تند نگاش كردم و گفتم:چي؟
دنيل-دستت..
گنگ به دستم نگاه كردم.
چيه مگه؟
نرم دستش رو روي دست مشت شده ام گذاشت و گفت:محكم مشتش كردي..و سردن..
متعجب نگاش كردم.
چطور حواسش بود؟
خواست دستش رو كنار بكشه ولي نذاشتم و دستش رو گرفتم و گفتم:اما دست تو گرمه اقا گرگه..
خيره شد تو چشمام كه همون لحظه با صداي نكره اي درهم شكست..
ريچل-اوه..دنيل..خودتي؟
نه..عمه شه..دختره نفهم..
من و دنيل همزمان نگاه از هم كنديم و نگاهمون رو روي دوست دختر سابق اقا كشيديم..
دنيل خواست دستش رو بكشه و بلند شه ولي دستش رو محكم نگه داشتم و با هم پاشيديم.
گنگ به دستش نگاه كرد و بعد سعي كرد عادي باشه و رو به خانوم گفت:سلام ريچل..
ريچل با ناز گفت:از ديدنت خوشحال شدم دنيل..
سعي كردم به ريچل لبخند بزنم.
ريچل نگاهش رو روي دست قفل شده مون اورد و لبخندش مصنوعي و پر از حسادت شد و گفت:ايشون..
با كمي ناز گفتم:افسون..دوست دختر دنيل..از ديدنتون خوشبختم خانومه...خانومه؟؟؟
دنيل متعجب نگام كرد.
مرض..هي نگاه ميكنه..
ريچل دندوناشو به هم فشرد و نگاه از بالا به پاييني بهم انداخت و با غيض گفت:اوه..منم ريچلم..دوست دختر سابق دنيل..البته بعيده بهت گفته باشه..
بدون جا خوردن با لبخند گفتم:اتفاقاًميدونم..دنيل از اشتباهات گذشته اش زياد برام گفته..
به وضوح سرخ شد و با خشم زل زد بهم.
دنيلم خيره و عميق نگاهم كرد.
ريچل باغيض گفت:سليقه دنيل خيلي افت كرده..
احساس خفگي كردم.
دنيل خيلي جدي و محكم گفت:شايد تا قبل اين يكي اشتباه انتخاب ميكرده..
ريچل متعجب زل زد بهش.
از ذوق دوست داشتم بزنم رو شونه ريچل بگم خوردي؟سوختي نكبت؟
لبخند نرمي به دختره سوخته زدم و با ناز گفتم:دنيل..عزيزم..داره دير ميشه..
دنيل نگاه ازم كند و جدي و گنگ سرتكون داد و گفت:درسته..بهتره بريم..
و به ريچل گفت:شب خوش.
خوبه اخلاق تفلونيش رو جلوي اين دختره رو نكرد و قهوه ايم نكرد..
دست تو دست از كنار خانوم رد شديم.
واقعا باعث تعجبه دستمو پرت نميكنه تو صورتم و چيزي نميگه هاا..
با افتخار لبخند برو رد كارت به ريچل زدم.
دنيل مال من بود..
نميذاشتم كسي نزديكش بشه..
جك و ترزا بهمون نزديك شدن.
ترزا-خوش ميگذره بچه ها؟
-همه چيز عالي بود مرسي..
دنيل-ما ديگه ميخواستيم بريم..ممنون..مهموني خوبي بود..
جك-كجا؟بودين حالا..
دنيل-ديگه ديروقته..
جك-مگه تو فرداظهر يه خيابون پايين تر قرار كاري نداري؟
دنيل-كه چي؟
جك-خوب..چرا بري خونه بعد دوباره اين همه راه رو بياي؟همين جا بمونين ديگه..
-نه..ما..
ترزا اخم كرد و گفت:نه نداريم..دنيل بعد اين همه وقت اومده بذاريم بره؟
دنيل كلافه گفت:بابا ول كنين..
جك عصبي گفت:دنيل بري من ميدونم و تو..امشب رو اينجا ميموني..خوابه ديگه..نگفتم بيل بزن كه..الان مهمونا هم ميرن..
و نرمتر و با احترام به من گفت:ببخشيدا افسون خانوم..يه شب بد بگذرونين..
به دنيل نگاه كردم.
كلافه دست به صورتش كشيد و گفت:افسون بايد بره خونه..
ترزا جدي گفت:يه شب مهمون ما باشه هيچي نميشه..
جك-كاري نكنين درو قفل كنم..
دنيل كلافه نگاهي به من انداخت.
هرجايي كه دنيل باشه اوج امنيت و ارامش منه..مهم نيست كجا باشه.
نزديكش بودن ارزومه..
به ظاهر ناچار شونه بالا انداختم و اروم گفتم:از نظر من مشكلي نيست..
گرفته سرتكون داد و موافقت كرد.
يه كم بعد سالن كم كم خلوت و خالي از مهمون شد.
فقط من و دنيل و جك و ترزا مونديم و سركار خانوم ريچل و يه پسر كه فهميدم اسمش "آرتور" و از دوستاي جك و دنيله..
مثل اينكه اينا هم قرار بود شب رو بمونن..
نگاه كجي به ريچل انداختم كه به دنيل خيره بود..
عوضي..وايستا..دارم برات..
جك و دنيل مشغول صحبت شده بودن كه ترزا مهربون بازومو گرفت و گفت اتاقمو نشون ميده تا استراحت كنم..
راه افتاديم كه دنيل سرشو چرخوند و نگامون كرد.
ترزا با خنده گفت:نترس..نميدزدمش..دارم اتاقش رو نشون ميدم استراحت كنه..
ريچل پشت چشمي برام نازك كرد.
از راهرويي رد شديم و در اتاقي رو باز كرد و گفت:بفرماييد اينم اتاق شما..لباس تميز و راحتم برات گذاشتم رو تخت كه راحت باشي عزيزم..
اروم و با كمي شوق به داخل اتاق سرك كشيدم.
يه تخت دونفره بزرگ با ملافه كرم رنگ وسط اتاق بود و دري كه احتمالا سرويس بود.
ترزا رفت سمت راهرو كه انگار دنيل رو ديد و گفت:اتاقتون اينجاست دنيل..
و به اتاقي كه من توش بودم اشاره كرد.
ابرو بالا انداختم..
اتاقتون؟اتاقِ..من..و..دنيل؟
من و دنيل؟توي يه اتاق؟
اخ..ما گفته بوديم دوست دختر دوست پسريم و اونا..
دنيل اومد جلو و اونم دست كمي از من نداشت.
هر دو متعجب و هول نگاهي به اتاق انداختيم.
ترزا-خوب بخوابين..
و در رو بست و رفت.
لرزون به دنيل نگاه كردم.
اشفته و شايد مضطرب به تك تخت دونفره اتاق خيره بود.
نه خبري از كاناپه بود و نه چيز ديگه..
و اينجاست كه بايد با تمام وجود گفت:اوه ماي گاد..
دست به كمر زدم و سعي كردم لبخند شيطاني نزنم..

افسونگرDonde viven las historias. Descúbrelo ahora