خلاصه چپتر قبل:
جینی رو ازش گرفتن. گذاشتنش تو امبولانس. گریه کرد و اسم دوستش رو فریاد زد وقتی بردنش توی ماشین.
در خونه مامانش بهش یک سیلی زد اما دردش رو حس نکرد. باباش سرش فریاد زد اما چیزی نشنید....Warning:
*Sexual abuse++++++++++
- جونگکوک.
آلفای نُه ساله متوجه باز شدن در اتاقش نشده بود.
سرش رو بالا گرفت و به مامانش نگاه کرد که چند قدم داخل اتاق ایستاده بود.این اولین کلمه ای بود که ازش در یک ماه میشنید.
در واقع اولین کلمه ای که طی این مدت از هر نفری شنیده بود.نمیدونست چه عکس العملی باید نشون بده؛ شاید زیادی شوکه بود.
رز ادامه داد:
- امشب کیم ها مارو به یک مراسم دعوت کردن. توام میای. بر اساس هر عملت در امشب، منو پدرت تصمیم میگیریم تنبیهت باید ادامه پیدا کنه یا نه. منظورمو میفهمی جونگکوک؟!
کیم ها...مامان بابای سوکجین.
قرار بود دوباره جینیش رو ببینه.
قلبی که بعد مدت ها دوباره داشت میکوبید، بهش اجازه نداد بقیه ی حرفای مامانش رو بشنوه.
- نباید حتی ذره ای به پسرشون نزدیک بشی. اگه یکبار دیگه آبرومونو ببری جونگکوک..بهت قول نمیدم این دفعه ام بهت آسون بگیریم.
رز منتظر تاییدی از طرف پسرش نشد و از اتاق بیرون رفت.
جونگکوک بلافاصله بعد از بسته شدن در از جاش پرید.
دو دستش رو روی دهنش گذاشت تا صدای خنده هاش به بیرون نره.جینی حالش خوب بود و اون قرار بود دوباره دوست عزیزش رو ببینه.
کم کم تصویر امگای هفت ساله غرق در خون از ذهنش پاک شد و بجاش یک تصویر دیگه جایگزینش قرار گرفت.
جینی ای که میخندید، جینی ای که احتمالا الان داشت موهاشو شونه میکرد و ده تا گلسر مختلف بهشون میزد تا ببینه کدوم یکی قشنگ تره.
یعنی چی پوشیده بود؟ یکی از اون پیراهن های با نمکش با دامن پف پفی؟ یا یک شلوار جین با اون لباس آستین بلندی سفیدی که روش عکس یک جوجه خندون با رنگین کمان داشت؟!جونگکوک به سمت کشوی کنار تختش دوید.
بازش کرد و جعبه ی کوچیک آبی رنگ رو ازش بیرون آورد.
درش رو باز کرد و خیره شد به گلسر یونیکورنی.
جینی حتما خیلی خوشحال میشد وقتی پسش میگرفت.
حتما کلی بوسش میکرد وقتی میفهمید چقدر خوب ازش مراقبت کرده.لبخندی زد و با پشتش دستش چشماش رو پاک کرد.
نه، نباید گریه میکرد.
با اینکه چندبار با خودش این جمله رو تکرار کرد، اما بازم بدنش به رفتار عجیبش ادامه داد.
میخواست اشک بریزه با اینکه خوشحال بود.
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Hayran Kurguسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...